توضیحات
دانلود فایل صوتی (کیفیت 128Mb - 80kb)
دانلود فایل صوتی (کیفیت 38Mb - 24kb)
مشاهده لیست کامل جلسات سخنرانی استاد رائفیپور در قالب روایت عهد
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ اللَّعینِ الرَّجیم. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم.
الهی و ربی! یا رب المشرقین و المغربین! لیس لی شی الا حب مولای الحسین (ع.
الهی و ربی! یا رب الجن و الناس! لیس لی شی الا حب مولای العباس(ع).
۱ – عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما مردم شریف و فهیم خمینی شهر. از اینکه در خدمتتون هستم خداوند متعال رو شاکرم. تسلیت عرض میکنم ایام سوگواری اهل بیت(ع) رو، سید و سالار شهیدان رو و پیشاپیش ایام ۲۸ صفر رو خدمت شما عزیزان. خب مردم خمینی شهر مردمی هستند که به اهل بیتی بودن و امام حسینی(ع) بودن معروف هستن. خاطرم هست سالی، روز عاشورا کربلا بودم؛ میپرسیدم: «کجایی هستید؟» خیلی برام جالب بود که این اسم خمینیشهر چقدر تکرار میشه! بعد برام خیلی جالب شد واقعا که یه تحقیقی بکنم ببینم چه جوریه؟ این لطفه خدا باید به کسی بکنه، که توی این دورهای که همهی حواسها پرت چیزهای دیگه است، یه نفر حواسش به ولی زمانش باشه، به امام زمانش باشه، به امام حسین(ع) باشه، به اهل بیت(ع) باشه.
خب. من عذرخواهم از عزیزانی که سرپا وایستادن، حالا اگر میخوان تا ادامهی جلسه همین طور بایستن. شما به نیت امام زمان(عج) اومدید، انشاءالله مأجورید؛ اجر میبرید. در این شکی نیست. همین چند روز پیش بود (حالا به قولی ریا نشه) این راهپیمایی قم تا جمکران و راهپیمایی اربعین رو من حضور پیدا کرده بودم، زمانی که به جمکران رسیدیم… دوستانی که در تولیت جمکران هستن، بنده رو میشناسن؛ یعنی لطف دارن. من فرار میکردم از نگاه اینها که یه وقت من رو نشناسن، نگن: «بیا اینجا، یه جای خاص بهت بدیم.» یه جایی، قاطی مردم بودن، روی زمین نشستن، سرپا گوشهای ایستادن خیلی زیباست؛ و انشاءالله مهم اینه که مدنظر آقا صاحبالزمان(عج) قرار بگیره. خب این هم میطلبه که مسئولین این شهر برای همچین جمعیت مشتاقی که دنبال اهل بیت(ع) هستن، دنبال امام زمانشون هستن، دنبال آرمانهای انقلابشون هستن؛ واقعا برنامهریزیهای خوبی رو داشته باشن، کما اینکه دارن. خب من زیاد مُصدّع [اوقاتتون] نمیشم، خیلی سریع بحث رو شروع میکنم. موضوعی که اعلام فرمودن: «فتنههای آخرالزمانه.»
ببینید دوستان، ماها -ما ایرانیها- همچین دست به فحشمون خوبه. یعنی شما نگاه بکنید… یه جاهایی هم بد نیست ها! میطلبه. آره! آدم جیگرش خنک نمیشه وگرنه. دیدی چقدر به مردم کوفه فحش میدیم؟
در حالی که خودتون میدونید عزیزان، یکی از بهترین شیعیان اهل بیت(ع) همون کسانی بودن که توی کوفه ساکن بودن. اون کسانی که جلوی اهل بیت(ع) رو بستن، جلوی امام حسین(ع) رو گرفتن … یه مزخرفیه چند وقتیه داره اساماس (sms) میشه، من خیلی هم با این برخورد کردم؛ بارها توی سخنرانیهایم هشدار دادم، که: «آی منتظران مهدی! حسین را منتظرانش کشتند.» اینها صحت نداره، من به شما بگم. یا میگن: «امام حسین رو شیعیانش کشتند.» این یه حرفِ مضحک و مزخرفه. چون وقتی اباعبدالله(ع) یه سؤالی میپرسه از سپاه عمر سعد خیلی سؤال عجیبیه! حضرت میفرماید که: «برای چی میخواین من رو بکشید؟» هیچ دلیل عقلی وجود نداره دیگه! «برای چی میخواین من رو بکشید؟» میگن: «بُغضاً لِاَبیک» برای این که ما بغض داریم به بابات. یعنی چی؟ آخه کدوم شیعهای بغض امیرالمؤمنین(ع) داره؟
شهر کوفه به لحاظ سیاسی بعد از فتنهی قتل عثمان دو دسته شد، خوب گوش کنید تا بفهمید! همین بلا سر خودتون نیاد؛ بعد سوژهی تاریخ نشید؛ بعد از این، به تو فحش بدن و بخندن، گرفتین چی میگم؟ ما نه خونِمون رنگینتره، نه چشمهامون خوشگلتره، نه تخم دوزرده میذاریم، که شما فکر بکنی مثلا ما جلوی خدا خیلی… نه. یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (مائده/۵۴) «خدا کسی رو دوست داره که اون هم دوستش داشته باشه.» اگر توهمی بزنی ما نمیدونم چی… نه عزیزم، از این توهمها زدن و کلّه پا شدن، زبیرها به خاک کشیده شدن، حواسمون رو جمع بکنیم.
خدا رو گواه میگیرم، به این مشکی اباعبدالله(ع)، که بارها خواستهام، از خدا در درگاه خدا این بوده که: «خدایا مبادا من توی فتنههای آخرالزّمان غرق بشم،
دقیقهی ۵ تا ۱۰
در حالی که خودم رو مُحِق میدونم.» یعنی بگم: «من بر حقّم.» این توهمه دیگه؛ طرف خودش رو بر حق بدونه و در آنِ واحد داره به امام زمانش ضربه میزنه.
شرایط پیچیده بوده، این جوری نبوده. من یه فتنهی صدر اسلام رو برای شما توضیح میدم، بعد میگم: «قضاوت با خودت پدر بیامرز! ببین اگه سرِ تو بیاد کدوموَری هستی؟» به خدا اگر شبیه اون فتنهها که سر اونها اومد سر ما اومده باشه. خدا لطف کرده به ما، فتنههای پیچیده هنوز سرِ ما نیاورده، کجای کاری؟
عنوان بخش ۲ : فتنه قتل عثمان
۲ – عثمان مَشیاش با دو خلیفهی قبلی فرق میکرد. این عین عبارتی است که خلیفهی دوم پیشبینی کرد به ابنعباس گفت، در منابع اهل سنته، مفصل آمده؛ یعنی نه از یه جهت و دو جهت، از چند طریق نقل شده که میگفتش که: «ایراد عثمان اینه اگه بیاد سرِ کار، فک و فامیلهاش رو میاره سرِ کار و بنی ابیمعیط رو میاره سوار گردن شماها میکنه، بنیامیّه رو میاره سوارتون میکنه.» همین هم شد فک و فامیلهاش رو سرکار گذاشت. دزدی کردن، گرگی کردن، خوردن، مردم قاطی کردن، ریختن جلوی در خونهی عثمان. ۶۰۰ تا از صحابهی پیامبر(ص)، آدمهای کوچیکی نیستن، ایکس (X) و ایگرگ (Y) و زِد (Z) نیستند، کیا جمعن اونجا؟ طلحه، زبیر! و بدونید عزیزان! «اشد الناس علی العثمان فهو: طلحَه» میگن: «سختترین مردم نسبت به عثمان و بیشترین فحش رو به عثمان میداد» کی بود؟ «طلحه بود.» حافظهی تاریخیتون بعضا کوتاهمدت میشه، یادتون میره.
آقا ریختند گفتند: «عثمان باید بره کنار.» امیرالمؤمنین(ع) اومد وساطت کرد. گفتش که: «عیبی نداره، شما خودتون میدونید من به عثمان نقد دارم.» نقد هم وارد بود دیگه. اصلا خود جناب عایشه توهینهای خیلی عجیب و غریبی به عثمان کردند. لفظ و لقب «نعثل» رو برای اولین بار عایشه استفاده کرد برای عثمان. عایشه بود اومد کفشهای پیامبر(ص) رو آورد به مردم نشون داد گفت: «هنوز چرم اینها خشک نشده، توی نماز صبح دارن عرق میخورن.» ولید -حاکم عثمان- چهار رکعت نماز خوند. اینها بود، مردم اینها رو میدیدن. مردم میدیدند یارو امام جماعته، حاکمه، امام جماعت و حاکم شرع؛ نمایندهی خلیفهی رسول خدا، عرق خورده، نماز صبح رو چهار رکعت خونده، بعد بهش گفتن: «چه نمازیه؟» گفت: «از خداتون هم باشه، کم که نخوندم!» قاطی کردند. بعد جالبه وقتی امیرالمؤمنین(ع) وسط اومد، گفتند: «باید شلاق زده بشه به ولید» هیچ کس جرأت نکرد به ولید شلاق بزنه، چرا؟ چون فامیل عثمان بود. «الآن بزنیمش بعدا چه کارمون میکنه؟ پوستمون رو میکنه.» کی اومد جلو؟ علیبنابیطالب(ع)، گفت: «بدین من، من مجری عدالتم.» داستان عثمان اینه؛ فک و فامیلهاش رو آورد سرکار و…
خلاصه مردم شوریدند؛ این چیزی نیست که بشه ماست مالش کرد. ۶۰۰ تا از صحابه بست نشستن، تحصن سیاسی دور خونهی عثمان، شمشیرها آخته کشیده، میخواستن بکُشنش. امیرالمؤمنین(ع) اومد وسط گفت: «نکشید! خلیفهکُشی رو باب نکنید. مُدش نکنید خلیفه کشتن رو!» گفتند: «یا علی! چون تو وساطت کردی، ما یه فرصت میدیم»؛ عثمان هم گفتش که… به عثمان هم گفتن: «یه نامهای بنویس و پولهایی رو که پخش کردی بین فک و فامیلهات اونها رو جمع کن.»
تو همون هیر و ویر یه شتر حکومتی… (مثل ماشینهای پلاک قرمز الآن بود، یعنی مشخص بود که دولتیه) مُهر حکومتی داشت. چرا؟ چون اگه میرفت یه شهری باید رایگان تیمارش میکردن، میرفت اونجا بهش میرسیدن، شتر رو عوض میکردن، شتر نو بهش میدادن (به قولی چه طور بگیم؟ حس و حالدار بود، بتونه راه بره. یا اسبش اینطوری…). دیدن شتر حکومتی، از این در دارن صحبت میکنن، از اون در، از دارالحکومه اومد بیرون، رفت به سمت مصر. بخشی از این متحصنین از کجا اومده بودن؟ از مصر. تو رو خدا خوب گوش کن ها! بعدا فحش بیخود ندی، توی آینده هم کسی فحش بیخود به تو نده. (خدمت شما عرض بکنم که) این اتفاق افتاد، توی این هیروبیر… یعنی فتنه داشت میخوابید، حضرت علی(ع) وساطت کرد فتنه هم خوابید. چی شد آقا؟ جالب اینجاست! به یک باره یکی گفت: «برین اون ماشین رو بگردین.» ها؟ «اون شتر رو بگردین.» گشتن دیدن توی کوزهی آب، خاک ریختن، اصلا اون سنگینیش به خاطر آب نیست، خاکه. توش رو درآوردن دیدن یه طوماره، طومار رو باز کردن [دیدن] امضا و مُهر عثمان به حاکم مصر: «این کسانی که اومده بودن اینجا تحصن کرده بودن، موقع برگشت، دست این رو قطع کن، گردن اون رو بزن،
دقیقهی ۱۰ تا ۱۵
اون یکی رو دار بزن، اون یکی رو فلان کن.» مردم قاطی کردند گفتن: «بیا پایین، ما برای این کوتاه اومدیم، این داره حکم قتل ما رو صادر میکنه.» ریختن دوباره توی. کی مُهر رو… حضرت امیرالمؤمنین(ع) آورد… (اینهایی که دارم میگم عینا یک موردش رو هم از تاریخ تشیع نمیگم، یه موردش رو، اگه میگم بیارید رو کنین.)
امیرالمؤمنین(ع) نامه رو گرفت برد پیش عثمان، گفتش که: «اینها چیه تو فرستادی؟» گفت: «اینها رو میشناسی؟» گفت: «به خدا قسم که این مهر حکومتی و امضا و همه چیزِ منه، اما من ننوشتم.» گفت: «من خبر ندارم، یکی برداشته مهر ما رو زده.» احتمال بسیار زیاد کار مروان بود، کار دامادش بود، که آخر هم بالاخره به خلافت رسید بعدها. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در موردش پیشبینی کرد گفت: «این به خلافت رسیدنش به اندازهی فرصتی است که یه سگی….» دیدید سگ با زبونش پوزهاش رو پاک میکنه؟ گفت: «این عین همونه.» چه مثالهایی میزنه امیرالمؤمنین(ع). بعد همین هم شد. کار مروان بود.
عثمان یه نامه داده بود به معاویه، به شامات، که: «آقا اینها دور من رو گرفتن میخوان من رو بکشن، خودت رو برسون، با لشکر شامات.» معاویه عموزادهی عثمانه. خب؟ گفت:«خودت رو برسون.» معاویه لشکر رو آورد، ۳۰ کیلومتری مدینه نگه داشت، داخل نیومد. برای چی؟ بعد پیغام فرستاد. برخی میگن خودش اومد، یعنی اومد داخل قصر؛ با عثمان صحبت کرد که «آقا چیه؟» عثمان گفت: «مگه من به تو نگفتم با سلاح بیا؟» گفت: «چرا.» گفت: «پس چرا نیاوردی؟» گفت: «به خاطر اینکه من میخواستم ببینم اوضاع چه جوریه؟» عثمان گفت: «به خدا قسم تو برنامهات اینه که من کشته بشم بعد به خونخواهی من بریزی، فتنه کنی، حکومت رو به دست بگیری. وگرنه من به تو گفتم بیا دیگه، حاکم منم، تو یکی از مدیرکلهای مَنی فلان جا مثلا، یکی از وزیرهای مَنی فلان جا، تو باید پاشی بیای.» گفت: «نه همینه.» یعنی اینها میخواستن عثمان بره، منتها برنامهی بعدی این بود؛ به بهانهی عثمان به بهایی برسند، به یه جایی برسن.
آقا ملت ریختن، یه اتفاق عجیب! بلاذری در انسابالاشراف مینویسه، میگه: «علیابن ابیطالب یه کاری کرد همهی مردم انگشت به دهان موندند.» چی شد؟ به حسنین گفت: «برید از خانهی عثمان دفاع کنید، این نباید کشته بشه.» حضرت امیرالمؤمنین(ع) به جان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بسیار حساس بود. شما میدونید دیگه، در جنگ صفین محمد حنفیه صداش در اومد، دادش در اومد، گفت: «چرا فقط من رو میفرستی جلو، مگه من پسرت نیستم؟» از یه همسر دیگه، پسر امیرالمؤمنین(ع) بود. «چرا حسن(ع) و حسین(ع) رو نمیفرستی؟» گفت: «ساکت! تو مثل دستهای منی، حسنین مثل چشمهای من، دست از چشم محافظت میکنه، فراموش نکن اونها فرزند زهرا(س) هستند.» یعنی اینقدر نگران جان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بود حضرت امیرالمؤمنین(ع). گفت: «برید دفاع کنید.» بلاذری مینویسد: «حسن خونین شد، تیر خورد در دفاع از خونهی عثمان.» اینجا رو داشته باشید! میخوام بعد رو کنم پروژهی معاویه رو براتون. امام حسن(ع) تیر خورد لباس سفیدش خونی شد. بنیهاشم شمشیر کشیدن، گفتن: «تیکه تیکهتون میکنیم! حسن رو زدین؟» یعنی یه فتنهای باز اینوَر درست شد که امیرالمؤمنین(ع) خاموشش کرد. حضرت علی(ع) رفت داخل نامه رو نشون داد، گفت: «ببین اینها حق دارن، این چیه تو نوشتی، من این رو خاموشش کردم، فتنه رو خاموش کردم، تو چرا این کار رو کردی؟» گفت: «من ننوشتم.» گفت: «به کسی شک داری توی خونهات؟» یعنی کسی که اینجا به مُهر تو دسترسی داره دیگه. گفت: «آره.» گفت: «به کی؟» گفت: «به خود تو» حضرت علی(ع) گفت: «به خدا سوگند اینجا را وامینهم، اون دنیا بین من و تو فقط خدا گواه باشه.» اومد بیرون.
اومد بیرون، از پشت سه چهار نفر ریختن عثمان رو پیداش کردن، زنش جیغ کشید اومد خودش رو انداخت روی عثمان، همونطور که دستش رو گذاشته بود روی کله عثمان، اینها با شمشیر زدن انگشتهای زنش پرید، قطع شد. آقا ریخت و عثمان کشته شد، خلیفهی مقتول؛ کشته شد. همون مردم ریختن جلوی در خونهی امیرالمؤمنین(ع)، «ما اشتباه کردیم یا علی(ع)! از اول باید میاومدیم سراغ تو. تویی عادل!» حضرت علی(ع) هم گفت: «نمیخوام» بعد داریم که: «چنان هجوم آوردند که شانههایم فشرده شد و بیم جان حسنین میکردم.» یعنی نزدیک بود امام حسن(ع) و امام حسین(ع) زیر دست و پا له بشن. امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بچه نبودند ها! میفهمی یعنی چی؟ یعنی اینها محافظت میکردن از جان امیرالمؤمنین(ع)، محافظها زیر دست و پا داشتن له میشدن. اینجوری اومدن! حضرت علی(ع) گفت: «به یه شرط.» گفتن: «چه شرطی؟» گفت: «بیام، عین رسولالله عمل میکنم ها! بیام، تا آخرین قرونش گرفته باشید رو بیرون میکشم ها!» گفتن: «یا علی مخلصتیم!» گفت: «باشه.» توی صدر اسلام هم، دموکراتیکترین حکومت، حکومت امیرالمؤمنین(ع) بود که مردم همه ریختن خلیفه تعیین کردن.
دقیقهی ۱۵ تا ۲۰
خب خلیفهی اول رو سقیفه: یه شورای چند نفره تعیین کرد. خلیفهی دوم رو خود خلیفهی اول تعیین کرد، یه نفر گفت: «من میگم این.» گفتن: «باشه.» خلیفهی سوم رو ۶ نفر نشستن تعیین کردن، ها؟ تنها خلیفهای که مردم ریختن بهش رأی دادن، امیرالمؤمنین(ع) بود. به همین بحثهایی که امروزیها میکنن هم میخوره. خوب گوش کنید!
آقا به یک باره توی اون هیروبیر و توی اون شلوغیها انگشتهای زن عثمان و پیرهن خونی عثمان سرقت شد! آقا انگشت به چه درد کسی میخوره؟ سر از کجا درآورد؟ دمشق. معاویه اومد روی منبر… همین جا که من نشستم، شما هم مردم شام! قبول کنید معاویه بودن بدتره دیگه. معاویه، از صد تا فحش بدتره. آخه خیلی جالبه؛ زمخشری از بزرگان اهل سنته دیگه، نوشته که: «معاویه را چهار پدر بزرگوار بود.» این بزرگوارش من رو کشته. آخه بعضیها نقل کردن این ۴ تا رو، بعد جالبه بعضیها گفتن فقط این ۴ تا نیست باز. کسی که ملعون در زبان پیامبر بود، اللعین ابن اللعین بود. این رو به شما بگم، به برادران بزرگوار اهل سنت هم میگم: «حب یزید و معاویه یعنی دوزخ.» هیچ شک و بحثی در این نیست. چون اینها تابلو بودن در مخالفت با اهل بیت(ع). این دیگه شوخی نیست. «من کنت مولی فهذا علی مولی» این مولا رو به معنی سرپرست نگیریم به معنی دوست بگیریم! آخه چه طور میشه هم علی(ع) رو دوست داشت، هم معاویه رو که با امیرالمؤمنین(ع) جنگید؟ موجبات شهادت امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) رو همین آدم پدید آورد. معاویه خدایی بحثش فرق میکنه. میدونید دیگه، یکی از وظایف منتظران در آخرالزّمان اینه که در مقابل بحث معاویه کوتاه نیان. معاویه هم نقل شده ها! بیشتر نباید رفت، بهتون بگم! شلوغش میکنن بعضیها. خب اشتباهه، کاسهی داغتر ازآش نباید شد.
بعد معاویه رفت بالای منبر، همینطور خطبه خوند که من براتون میخونم، حالا منبر اون موقع چیِ الآن بود؟ رسانهی امروز بود. عوض تلویزیون و ماهواره، اون موقع چی داشتن؟ منبر داشتند و مأذنه، میرفتن بالای مناره داد و بیداد میکردن یا بالای منبر حرف میزدن، معادل رادیو و تلویزیون امروز. رفت بالا شبکهی دمشقیه، قناه الدمشق! رفت بالا نشست، یهویی یه چیزی این وسط رو کرد، دیدن یه انگشتی رو نخ کرده، آویزون کرده، مردم بُهت کردن! انگشت آویزون رو ببینن، خب معلومه، آدم به هم میریزه. این طرف هم یه پیراهن خونی آورد بالا. این دستهی منبر انگشت آویزونه، این دستهی منبر چی آویزونه؟ پیراهن خونی پاره پاره شده. اول یه شکم سیر یه ربع گریه کردن. گریه! گفت: «خلیفهی شهید را عطشان کشتند.» مردم همینطور اشک میریختن، بعد اومد چی گفت؟ «گفت: ای علیابنابیطالب! ما از تو چند سؤال داریم.» گفتند: «بگو.» ها؟ «۱- من تهمتی به تو نمیزنم، این چند سؤال مرا پاسخ بگوی.» «بگو.» «کسانی که با تو بیعت کردهاند، همانهایی هستند که خلیفه را به شهادت رساندند.» میگه: «کسانی به تو رأی دادن که قبلش کی رو زدن؟ عثمان رو.» خدا وکیلی گوش کنید! «۲ – نیک شنیدهایم که حسنین با لباس خونین در معرکه دیده شدهاند.» گفت: «امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و مالک با لباس خونین توی دعوا بودن، دیده شدن، شمشیر هم دستشون بوده.» «۳- یا علی! این جماعت و من، خوب به خاطر داریم که سالها پیش، تو و عثمان در انتخابات رقیب هم بودید. هر دو به دور دوم کشیده شدید.»
شورای شش نفره همین شد خدا شاهده، رفتن دور دوم دیگه. عثمان و حضرت علی(ع)، هر کس عبدالرحمنبنعوف بهش رأی میداد، اون میشد خلیفه. عبدالرحمنبنعوف اومد به امیرالمؤمنین(ع) گفتش که: «سه تا شرط دارم قبول کنی با تو بیعت میکنم، تو میشی خلیفه.»
دقیقهی ۲۰ تا ۲۵
گفت: «بگو.» گفت: «۱ـ عمل به قرآن» امیرالمؤمنین(ع) گفت: «قبول دارم.» گفت: «عمل به سنت پیامبر(ص)» حضرت امیر فرمود: «قبول دارم.» گفت: «عمل به سیرهی شیخین» یعنی عین دو تا خلیفهی قبلی عمل کنی. حضرت امیرالمؤمنین(ع) یه استدلال آورد، گفت: «بگو ببینم آیا سیرهی شیخین سوای قرآن و سنت پیامبر(ص) بوده است؟ اگر عین همان بوده است که من آنها را قبول دارم.» یعنی قرآن و پیغمبر(ص) رو قبول دارم. (چون که صد آید نود هم پیش ماست) «اگر مخالف آن بوده است، چگونه چیزی را که خلاف قرآن و سنت نبی(ص) است اختیار کنم؟» گفت: «علی من حوصلهی تو رو ندارم، تو همهاش میشینی حرفهای اینجوری میزنی، سر درنمیآورم، بگو قبول داری یا نه؟» گفت: «نه.» رفت رأیش رو ریخت توی صندوق کی؟ عثمان. عثمان شد خلیفه.
[معاویه] گفت: «نیک به خاطر داریم تو و عثمان هر دو رقیب انتخاباتی بودین که به دور دوم کشیده شدید و از قضا رقیب با لیاقت تو رأی آورد، علی آیا کینهی آن روزها را به دل گرفته بودی؟» «۴- و آخرین استدلال من در مقابل تو علی این است…» معاویه داره توی رسانهاش میگه ها! توی تلویزیونش داره میگه، بفهم! تلویزیون داشته. گفت: «ای علی، چرا دادگاه قاتلین عثمان را برگزار نمیکنی؟» «یه جا پات گیره که برگزار نمیکنی دیگه؟» مردمی که میشنیدن به چه نتیجهای میرسیدن؟ «بله آقا دادگاه برگزار کنه کی رو باید بذاره پشت میز محاکمه؟ حسن(ع) و حسین(ع) و مالک رو.» امیرالمؤمنین(ع) نامهی معاویه رسید، بلند شد روی منبر مسجد، بالا منبر گفت: «ای مردم کدامتان در قتل عثمان شراکت داشتید؟» تاریخ میگه ۹۰ درصد جمعیت بلند شدن وایستادن! «ماها بودیم حالا چه کار کنیم؟» ۹۰ درصد جمعیت رو باید ببری دادگاه. یه سؤال من ازتون میپرسم: معاویه مگه بعدش خلیفه نشد؟ آره یا نه؟ چرا او دادگاه رو برگزار نکرد؟ او میدونه کی کشته.
آقا عثمان کشته شد، حضرت علی(ع) باهاش بیعت شد، از همون اول یه عده سر ناسازگاری داشتن. کیها؟ کسانی که تا دیروز به عثمان فحش میدادن چی شدن؟ دایهی مهربون تر از مادرِ کی؟ عثمان. طلحه، زبیر، امالمؤمنین. «آقا ما باید خونخواهی بکنیم، عثمان رو کشتن» «قتلوه عطشانا.» میدونید چرا آب بستن بر اباعبدالله؟ گفتند: «یوم الحسین یوم العثمان» حالا فهمیدی چرا انگشت قطع کردن؟ ما نمیفهمیم بعضی موقعها جریان چیه، قاطی میکنیم. عزیزم به والله قسم به قرآن پیامبر(ص) سوگند، اونهایی که جلوی اباعبدالله(ع) داشتن میجنگیدن به پیر به پیغمبر قسم، نماز میخوندن. روزی ۱۰ تا ۲۰ هزار نفر در آب فرات غسل شهادت میکردند. عمرسعد میخواست بگه بریزید جلوشون رو بگیرید، برید حسین(ع) رو بکشید، میگفت: «یا خَیلَ المسلمین!» ای گروه مسلمونها! یعنی مسلمونها. نماز جماعت میخوندن.
عبداللهبنعمر پسر خلیفهی دوم نقل میکنه میگه؛ سال بعد من شمر رو توی حج دیدم، دیدم دور خونهی کعبه وایستاده، دارن بحث میکنن در مورد پشهای که روی دست آدم باشه و بکشیش و خونی بشه دستت، آیا این خون نجس است یا نه؟ جالبه بدونید برعکس حکم فقهی که شمر میگه صحیح هم میگه، میگه: «اگر در حین خون خوردن باشد نجس است در غیر این صورت نجس نیست.» میگه: «برگشتم به شمربنذیالجوشن گفتم: «یا شمر! سال گذشته نزدیکیهای همین زمان (حج رو ول کرد اباعبدالله دیگه) خون پسر پیغمبر(ص) را ریختی و امسال در مورد خون پشهای سخن میگویی؟» فکر نکنید یه آدمهایی بودن، شاخ داشتن، دم داشتن، از مریخ اومده بودن. رک بگم: از توی دل همون جامعهی اسلامی بودن.
عنوان بخش ۳ : گروه های سیاسی مردم کوفه
۳ – کوفه دو تیکه شد. مردم چند دسته شدن. بذار دستهبندیها رو برات بگم که نشنیدی تا حالا. نگفتیم که، تلویزیون نمیدونم چی کار میکنه؟ ۱- کسانی که معروف شده بودند به عنوان عثمانی. اینها کی بودن؟ شیخین رو قبول داشتن –خلیفهی اول و دوم؛ ابوبکر و عمر رو قبول داشت-
دقیقهی ۲۵ تا ۳۰
در دعوای سیاسی که پیش اومده بوده، بین … یعنی میگفتن امیرالمؤمنین(ع) قاتل عثمانه، میگفتن: «علی(ع) قاتل عثمانه و عثمان مظلوم کشته شده.» یعنی «ما شیخین رو قبول داریم، بعد از شیخین کی رو قبول داریم؟ عثمان رو. علی(ع) رو قبول نداریم.» این دستهی اول.
دستهی دوم، اینجاش رو گوش کنین! ۲- شیخین رو قبول داشتن، توی دعوای سیاسی که پیش اومده بود کی رو قبول کرده بودن؟ حضرت علی(ع) رو، عثمان رو قبول نداشتن. شیخین رو هم قبول داشتند. به اینها چی میگفتن؟ شیعه! دستهی سوم ۳- شیخین رو قبول داشتن، عثمان رو هم قبول داشتن، حضرت علی(ع) رو هم قبول داشتن. اینها رو بهشون چی میگفتن؟ جماعت. اینها تعدادشون هم کم بود بهتون بگم. دسته چهارم ۴- خلیفهی اول و دوم، شیخین رو قبول نداشتن، عثمان رو هم قبول نداشتن فقط حضرت علی(ع) رو قبول داشتن، به اینها میگفتن رافضی.
الآن این اسمها چرخیده، مثلا بعضی موقعها میبینی که یه کتابی داری میخونی از اهل سنت میگه این متهم به شیعه بودنه. متهم به شیعه بودن نه این که مثل من و تو شیعه باشه، متهم به شیعه بودن یعنی بین علی(ع) و عثمان کدوم رو انتخاب میکنه؟ حضرت علی(ع) رو. وگرنه کی رو قبول داره؟ ابوبکر و عمر رو قبول داره. مثلا به ابنابیالحدید چی میگن؟ میگن: «این شیعه است.» در حالی که از نگاه ما و تعریف ما کاملا اهل سنته، سنیه. چون ابنابیالحدید میگفت: «اصلا علی(ع) اصلا مقصر نبود» متوجهی چی شد؟ رافضی هم که هنوز هم دارن میگن. الآن اون شیعهای که ما استفاده میکنیم با اون شیعه که اون موقع استفاده میشد، چی بود؟ متفاوته. دعوایه، یه فتنه است. شما فکر میکنی یه بحثی پیش بیاد همینطور خالی میشه، ماستمال میشه میره؟ یا یکی خورد تخت کلهاش یادش میره؟ فکر کردی به این سادگیهاست؟
فتنهی عثمان اثرش رو کی نشون داد؟ ۲۰ سال بعد، ۵ سال امیرالمؤمنین، ۵ سال امام حسن(ع)، ۱۵، ۲۰ سال بعد، دست امام حسین(ع)، که در زمان معاویه بود. توی سال ۶۱ هجری، گفتن: «یوم العثمان، یوم الحسین» زهیری که میگن برگشت… شما شنیدین، میگن زهیر کی بود؟ (بگید). عثمانی بود! بیزار بود از امام حسین(ع). امام حسین(ع) مینشست، او پا میشد. زمانی مینشست که امام حسین(ع) پاشه. توی اتراق کردنهاشون ها! میخواست کاروانش با کاروان امام حسین(ع) هممسیر نشه. دقت کنید ببینید چقدر عجیب بود! این خیلی اهمیت داره ها! میخواست هممسیر نشه. ده دقیقه اباعبدالله(ع) کشیدش توی خیمه براش صحبت کرد، استدلال آورد چی شد؟ ریخت به هم. منطق براش آورد. این برای کی اثر داره؟ برای آدم حلالخوری اثر داره که بخواد دنبال حقیقت بگرده و گرنه یه نفر هست اومده طرفدار استقلال یا پرسپولیسه، این تیمش ۶ تا گل هم بخوره باز هم طرفدار استقلاله، ۴ تا گل در ۱۰ دقیقه هم بخوره باز هم طرفدار پرسپولیسه، هیچ چی عوض نمیشه، این اصلا تعصب به رنگ داره، اصلا به دنبال بازی خوب و این جور چیزها هم نیست. یه کسانی هستن توی کشور ما، که کم هم نیستن، تعصباتشون به جریانات سیاسی همین جوریه. یعنی اصلا کاری ندارن، گذشتهی ۵ سال قبل آقا رو نمیبینه. «اِ بابا شما ۵ سال پیش داشتین به هم فحش میدادید؛ کتاب نوشتی تو، علیه این یکی، کتابه هنوز هست، بابت این کتاب زندان رفتی تو.» به همین زودی همه چی فراموش میشه ها! این نوش جون اون مردمی که حافظهی تاریخیشون ۵ ساله است، نوش جونشون. باید سقوط کنن و به درکات جهنم برن. خدا عهد اخوت با هیچ کی نبسته عزیز دلم! کجای کاری؟ فکر کردی شوخیه؟
شهر کوفه هم به تبع جریان سیاسی حاکم بر کشور دو بخش شدند: محله بطیخ، کسانی که کربلا رفتن میدونن اینها به هندوانه میگن: «بطیخ.» صیفیجات: محلهای که به سمت صیفیکاری کوفه بود و محلهای که کنار آب بود، سمّاک: ماهیفروشها. بطیخیها شیعه بودن. سمّاکیها عثمانی بودن. برعکس شیعههای خیلی داغی هم بودن، زمانی هم که امام حسین(ع) اومد، ابن زیاد محلهی بطیخ رو کامل بست؛ گفت: «هیچ کس حق خروج نداره»
دقیقهی ۳۰ تا ۳۵
که حبیببنمظاهر و مسلم (نه این مسلم بن عقیل ها! اون یکی مسلم) یواشکی از کجا در رفتن؟ از توی محله شبانه از روی دیوارها فرار کردن و رفتن. اون ۳۰.۰۰۰ نفری که در کربلا حضور پیدا کردن، عثمانی بودند، این رو بدونید. اصلا اومده بودن برای کشتن. میگفتن: «حسین قاتل عثمان است!» اومده بودن برای خونخواهی. برای خونخواهیای که خونِش رو کی ریخته؟ خود معاویه و مروان.
عنوان بخش ۴ : لزوم شناخت حوادث تاریخی (جنگ جمل، فتنه سامری)
مدثر (۳۰) طه (۹۴) اعراف (۱۵۰) طه (۸۶) نحل (۸۹)
۴ – بعد همین طلحهای که «اشدالناس علی العثمان» بود، پیرهن خونخواهی عثمان رو عَلَم کرد توی جنگ جمل. توی بصره داشت مردم رو میشوروند که به سپاه شتر سرخموی بپیوندند، یکی بلند شد گفت: «ای طلحه!» گفت: «بله؟» گفت: «این نامهی توست که برای ما فرستادهای و سراسر فحش بر عثمان است، چگونه چنین تغییر رنگ دادی؟» اینها کسانیاَن که حافظهی تاریخیشون بلند مدته. سند رو درآورد «بابا ایناهاش این کاغذته، نامهات رو که برای ما فرستاده بودی.» گفت: «عثمان موقع شهادت توبه کرد!» گفت: «خب چه ربطی به علی(ع) داره؟» گفت: «ما میدونیم علی کشته است» چرا؟ من بهتون میگم. اینها رفتن با حضرت علی(ع) بیعت کنن، دیدن یا خدا حضرت علی(ع) داره خودکار عوض میکنه. دیدن روغن چراغدونش رو هم عوض کرد. گفتن: «جریان چیه، داستانت چیه؟» گفت: «این برای کار بیتالمال بوده، این کار شخصیه.» یه سوقولمه زد به زبیر گفت: «زبیر!» گفت: «بله؟» گفت: «کوفت هم دستمون رو نمیگیره، پاشو بریم.»
یه سخنرانی کردم، کابینهی جناب عثمان رو، داراییهاش رو گفتم. توی کابینهی عثمان کیا بودن؟ یکی همین طلحه بوده یکی زبیر، اینها وزرای عثمان بودن. آقای عثمان ۵۲.۰۰۰.۰۰۰ یا ۵۶.۰۰۰.۰۰۰ سکه موقع مرگش از خودش جا گذاشت. میفهمی یعنی چی؟ یه دینار ۴.۵ گِرَمه، ۴.۵ گرم طلا، بزن ضرب در ۵۲.۰۰۰.۰۰۰ یا ۵۶.۰۰۰.۰۰۰. عددش، حسابش با خودت اگه ماشین حسابت جواب میده. بعد میگه اینها رو برداشته بودن ذوب کرده بودن، ورق طلا کرده بودن. ورقهای طلا رو میذاشتن روی تنهی درخت با تبر میشکوندن طوری که دستهاشون تاول میزد. من نمیگم، طبقات ابنسعد سنی میگه. طلحه رو تو برو ببین چی کار کرد؟ هر کدومشون یه جور علایق و سلایق داشتن، به خدا قسم. یکیشون توی کار ماشین، خودرو بود. یعنی علاقه داشت چی جمع بکنه؟ اسب و شتر. ها؟ اسب اون موقع پورشهی الآن بوده، شتر، شاسّی بلندش بوده. همین بود، همین بود. الآن میچاپه به اسم کی میکنه، برای این که لو نره؟ (بگید) به اسم زنش میکنه. امیرالمؤمنین(ع) چی فرمود؟ گفت: «به خدا سوگند اگر خلیفه شدم، اگر کابین زنانتان کرده باشید؛ پس میگیرم.» گفت یا نگفت؟ به خدا داستان، همین داستان امروزه. یه کاری نکن که پس فردا به تو بخندن. حالا خندهی اونها زیاد مهم نیست به حال من و تو. اون فرشتههای عذاب خدا «عَلَیْهَا تِسْعَه عَشَرَ» (مدثر/۳۰) اونها یه خرده ناراحتن، اونها ناراحتکننده است، خیانت به خون ۲۰۰.۰۰۰ تا شهید ناراحتکننده است.
خیلی برام جالبه، خیلی برام جالبه که مردم صدر اسلام، فتنهی سامری را توی قرآن میخوندن و باز گول خوردن. عین همون فتنه پیش اومد زمان خودشون، خدا شاهده سناریو همون سناریو بود، بازیگرها عوض شده بود. یکی نیومد شاکی بشه بگه: «آقا این فیلم رو ما قبلا دیدیم، بازیگرهاش رو فقط عوض کردین. داستان فیلم رو میدونیم.» همه گول خوردن، همه گول خوردن. سخنرانی بنده، غدیر مشهد، دو روز، شباهتهای حضرت هارون و امیرالمؤمنین(ع) و فتنهی سامری رو گفتم. ببینید اصلا الفاظی که بعضاً حضرت امیرالمؤمنین(ع) استفاده کرد با الفاظی که هارون استفاده کرد مو نمیزد خدا شاهده.
پیامبر(ص) خدا رفت، امت به جای اینکه هارون رو انتخاب کنن رفتن سراغ یکی دیگه، بعد هارون هم سکوت کرد. حضرت موسی(ع) وقتی برگشت گفت: «چرا سکوت کردی؟» هارون گفت: «…إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ…» (طه/۹۴) آیه قرآنه، گفت: «من فقط ترسیدم تفرقه بین امت توی موسی بیفته، سکوت کردم.» «…إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُواْ یَقْتُلُونَنِی…» (اعراف/۱۵۰)، «اینها مرا ضعیفم کردن و نزدیک بود من رو بکشند.» وقتی دستهای امیرالمؤمنین(ع) رو بسته بودن، داشتن میبردن، همین آیه رو میخوند. حضرت موسی برگشت بهشون گفت: «…أَفَطَالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ…» (طه/۸۶)، «نامردها مگه زمانی گذشت؟
دقیقهی ۳۵ تا۴۰
۴۰ روز فقط نبودم، گوساله پرست شدید؟ توحید رو گذاشتید کنار؟» وقتی امیرالمؤمنین(ع) پیکر مطهر حضرت زهرا(س) رو توی قبر میگذاشت میدونید چی گفت؟ گریه میکرد و میگفت: «یا رسول الله! وَ لَمْ یَطُلِ اَلْعَهْدُ»، «زمانی نگذشت اینها این کار رو کردن، ای کاش دو سه نسل میگذشت.» بشینیم فحش بدیم به بنیاسرائیل، فحش بدیم به امت صدر اسلام، فحش بدیم به کسانی که توی کربلا بودن که بر اونها فحش باید داد؛ نه اینکه ندیم، نرین بگین: «آقا این اومد گفت نباید فحش داد.» یه مشت آدم مریض هستن، کلیپ کات میکنن دیگه. همون کاری رو میکنن که معاویه میکرد، معاویه چی گفت؟ یه تیکه از صحبتهه رو، یه تیکه از واقعه رو میگفت. گفت: «حسنین در ماجرا خونین دیده شدند.» بله بودند، اما در دفاع از خون عثمان. بابا رسانهشون بود. امروز شده تلویزیون، امروز شده بوق، امروز حرف میزنه.
اون کسانی صدر اسلام خوردن زمین که قرآن رو خوب نخوندن. ماها میخوریم زمین اگه قرآن و این داستانها رو نبینیم. چرا این قدر خدا ۱.۰۰۰ آیه در مورد همین بنیاسرائیلها آورده؟ ۱.۰۰۰ تا آیه! بله ۹۰۰ تا ۱.۰۰۰! یک ششم قرآن ما در مورد اینهاست. خب، بیکار بوده خدا؟ خیلی یهودیها تحفه بودن؟ نه که قرآن یه کتاب تفسیریه میخواد همه چیز رو شرح و بسط بده؟ نه آقا یه کتاب مختصر، معجز و مفید؛ اما «…تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ…» (نحل/۸۹) برای چی؟ برای اینکه توی غالب داستان هارون، داره ماجرای صدر اسلام رو براشون میگه، اون دنیا هم پوستشون رو میکنن؛ به خدا قسم پوستشون رو میکنه. چی میگه؟ میگه: «کور بودی ندیدی؟» پوست من و تو رو هم میکنه. میگه: «کور بودی ندیدی؟» فکر کردی ما مثلا نمیدونم… میگه: «یادتون رفت؟ یادتون رفت پیامبر(ص) به معاویه گفت: «اللعین ابن اللعین؟» یادتون رفت، پیامبر(ص) وقتی داشت میرفت، ابوسفیان رو دید یه خری سوار بود… یزید پسر ابوسفیان -ابوسفیان یه پسر داشت: یزید که معاویه اسم همون رو، یعنی اسم داداشش رو روی پسرش گذاشت- یزید داشت خره رو میکِشید، معاویه هم داشت هُل میداد، خره توی گل گیر کرده بود. حضرت یه نگاه بهش کرد و فرمود: «لعن الله… -لعنت خد- علی الراکع و السائقُ و القائد»، «لعنت خدا بر اونی که نشسته و اونی که هُل میده و اونی که میکِشِه؟» ندیدن مردم اینها رو؟ حافظهی تاریخیشون پاک شده.
معاویه شد امیرالمؤمنین، بر ۷۰.۰۰۰ منبر علی(ع) را لعن کردند. این گذشت بر امت اسلام. ۷۰.۰۰۰ منبر، علیبنابیطالب(ع) لعن شد. طرف توی قنوتش یادش میرفت لعن امیرالمؤمنین(ع)، به کفارهاش دستور داد مسجد ساختن. تا زمان هارونالرشید و بعضیها میگن تا زمان منصور دوانیقی، قبر امیرالمؤمنین(ع) پنهان بوده، میدونید دیگه. چرا؟ چون اگر میدونستن کجاست، میرفتن پیکر رو بیرون میکشیدن، جسارت میکردن. چی فکر کردی؟ نشستین فحش میدین. خودت رو دریاب!
عنوان بخش ۵ : تشکیل حکومت ولی معصوم و آزمون های الهی
شعراء (۱۲) طه (۴۶) طه (۴۵) بقره (۲۶۰) توبه (۲۴)
۵ – ۷۰، ۸۰ سال فرصت عمر بهت دادن. خداوند متعال در قرآن خطاب به بنیاسرائیل میگه. میگه: «هر کسی (فحوای آیات اینه) هر کسی بخواد حکومت ولی معصوم تشکیل بده، آزمونش میکنیم.» هر نخالهای رو که ما اجازه نمیدیم به ولی معصوم برسه که. بنیاسرائیل خیز برداشتن برای تشکیل حکومت ولی معصوم. حاکمشون کی باشه؟ یه آدمی که گناه نمیکنه. یه آدمی که مستقیم، فرمان از کی میگیره؟ از خودِ خدا. خیز برداشتن.
عزیز دلم! یواشکی میگم بشنوی خودت هم میدونی؛ ما هم خیز برداشتیم برای تشکیل حکومت ولی معصوم، وقتی انقلاب کردیم. ادعا کردیم، ادعای سنگین. چی گفتیم؟ «خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما.» گفتیم. خدا گفت: «اِ مطمئنید؟ مطمئنید مهدی میخواید؟» گفتیم: «آره. سخت شده است بر ما، زمانه. اشتباه کردیم قدر حسن(ع) و حسین(ع) رو ندونستیم. خدایا داد میزنیم.» چی چی میگید؟ «أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْناءُ الْحُسَیْنِ؟ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ، أَیْنَ السَّبیلُ بَعْدَ السَّبیلِ؟ أَیْنَ الْخِیَرَه بَعْدَ الْخِیَرَهِ؟» ها؟ أَیْنَ یعنی چی؟ یعنی کو؟ خاک بر سرمون، أَیْنَ امامها بینمون بودن، نداشتیم، وای یادمون رفت، خدایا کو؟ کجاست؟ ها؟ أَیْنَ الْحَسَنُ(ع)؟ أَیْنَ الْحُسَیْنُ(ع)؟ أَیْنَ پسران حسین(ع): امامها، همهشون صالح بودن،
دقیقهی ۴۰ تا ۴۵
همهشون صادق بودن، مثل نور بودن، مثل خورشید بودن، مثل ستاره بودن. أَیْنَ السَّبیلُ ؟ راه به سمت تو اینها بودن، خدایا کجاست؟ بفرست «اللّهمَ عَجِّل فرجاً قریبا» ها؟ گفت: «ادعا میکنید؟ آزمون رو باید پس بدید عزیزم!»
حالا یه سؤال: مقام حضرت موسی(ع) کجا، مقام حجت ابن الحسن العسگری(عج) کجا؟ امام باقر(ع) در اصول کافی روایتشه؛ حضرت فرمود: «اسم اعظم ۷۳ حرف است، یک حرف آن تا ابد دست خداست، از ۷۲ حرف بعد آن که به بشر میدهد -به انسانها میدن- موسی فقط ۴ حرف در اختیار داشت. آصفبنبرخیا، وزیر سلیمان یک حرف در اختیار داشت.» حضرت موسی دریا شکافته، عصا اژدها کرده، گردباد آتشین درست کرده، از آسمون وزغ باریده با چهار تا حرف! فرمود: «به خدا سوگند هر ۷۲ حرف نزد ما اهل بیت است.» فقط میخوام برای این که بتونی قیاس بکنی کی به کیه؟
صعصعه رفت پیش امیرالمؤمنین(ع) گفت: «یا علی!» گفت: «بله؟» حضرت پارچهی زرد بسته بود به سرش، در حالت احتضار بود، روزهای آخر بود، ضربت خورده بود. گفت: «یا علی یه سؤال دارم، توی دلم مونده.» گفت: «الآن وقت سؤاله؟ حال من رو نمیبینی؟» خود صعصعه میگه: «من تشخیص ندادم پارچه رو، روی سر علی(ع).» این جوری رنگ، زرد شده بود! اون حرامزاده ابنملجم، میدونید دیگه ۱.۰۰۰ درهم داد فقط اون رو زهرآلود کردن، زهر رفت توی خودِ آهن. بعد گفت: «بپرس.» گفت: «تو مقامت بالاتره یا حضرت آدم(ع)؟» گفت: «خب این چه سؤالیه تو میپرسی؟ من اگه بخوام جواب بدم، ممکنه تعریف از خود بشه.» گفت: «نه، جواب بده، بر گردنته یا علی(ع)!» گفت: «چون سؤال پرسیدی کوتاه جواب میدم.» گفت: «من.» گفت: «چرا؟» حضرت یه دلیل قرآنی براش آورد، بره پی کارش. گفت: «آدم رو، خدا گندم رو بر او حرام کرد، اما خورد. اما بر من گندم رو حرام نکرده بود؛ نخوردم» بیشتر از این باز نکنم بحث رو. ادامه داد گفت: «تو بالاتری یا نوح؟» گفت: «من.» گفت: «نوح آخر کارش نفرین کرد امتش رو.» آره دیگه. [نوح] گفت: «خدایا یه دونه از اینها رو رو زمین نذار، یکیشون رو زنده نذار.» گفت: «اما من شماها را نفرین نکردم گفتم: خدایا علی رو از اینها بگیر.» خیلی عجیبه! خطبهاش رو خوندین بالای منبر؟ چه قدر قشنگه، میگه: «ای کاش هیچگاه شما را نمیدیدم و هیچگاه شما رو نمیشناختم. جرعه جرعه جام زهر را در گلویم ریختید.» خیلی عجیبه خدا وکیلی! امام زمانشون داشت حرف بهشون میزد، همین جور وایستاده بودن نگاه میکردن!
گفت: «تو یا موسی؟» گفت: «من.» موسی چندین مرتبه در قرآن (داریم، ۷ مرتبه داریم) خطاب به خدا میگه: «من میترسم از فرعون.» نمیگه: «من از تو میترسم ها! از کی میترسم؟» «… إِنِّی أَخَافُ…» (شعراء/۱۲). خدا هم بهش گفت: «…لَا تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا…» (طه/۴۶) «نترس من با توام.» «…إِنَّنَا نَخَافُ…» (طه/۴۵)، «من و داداشم میترسیم از فرعون.» «اما خدا میداند که علیبنابیطالب(ع) در این دوران ذرهای نترسید. وقتی سورهی برائت را میبردم به سمت تمامی کفر و مشرکین، ذرهای در وجودم ترس ننشست.» گفت: «تو بالاتری یا عیسی؟» گفت: «عیسی را وقتی مادرش میخواست به دنیا بیاورد خدا به مادرش گفت: یا مریم! ای مریم! از خانهی من بیرون رو.» اینها آیهی قرآنه همش ها! «اینجا محل زایش نیست.» «اما خدا به مادر من فرمود: یا فاطمه داخل شو.» سندش رو میخوای؟ مستدرک علی صحیحین حاکم نیشابوری. (حاکم نیشابوری اهل سنت!) جلد ۳ سندش رو آورده برای کسانی که میخوان، این هم از کتاب اهل سنت. نه فقط از کتاب شیعه. سه روز توی کعبه بود، کعبه کجا بیت المقدس کجا؟ گفت: «تو بالاتری یا ابراهیم؟» گفت: «من.» ابراهیم ـ خدا توی قرآن بهش میگه ـ به خدا برمیگرده میگه: «خدایا «…لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» (بقره/۲۶۰)، برای اینکه قلبم آروم بشه نشون بده مردهها رو چه جوری زنده میکنی؟» گفت: «اما اگر تمام ـ اون ماجرای چهار تا پرنده دیگه: میکُشتشون و میاد گوشتشون رو قاطی میکنه و بعد جدا میکنه ـ گفت: «اما بدانید اگر تمام پردهها کنار روند،
دقیقهی ۴۵ تا ۵۰
ذرهای بر ایمان علی نه افزوده میشود و نه کم میشود» ـ من به یقین رسیدهام ـ بعد گفت: «تو بالاتری یا پیامبر(ص) ؟» اینش قشنگه: گفت: « أَنَا؛ من، عَبْدٌ؛ بندهای هستم، مِنْ؛ از، عَبِیدِ؛ بندگان، مُحَمَّدٍ(ص).»
غرض چی بود؟ غرض این بود که این رو به شما بگم: این اهل بیت(ع) رو خواستن شبیه موسی خواستن نیست. این امتحانش مردونهتره، به خدا! علی(ع) رو خواستید؟ کم آدمیه؟ امتحان مردونه باید پس بدید. خدا شاهده اگه از اون امتحانها از ما گرفته باشن. فرض بکن یه گروهی توی کشور بخوان آشوب کنند، بعد برن توی حرم امام رضا(ع) تحصن کنن، خوب گوش کنید. بعد دستور داده بشه که با اف ۱۴ و اف ۴ برید حرم امام رضا(ع) را بمباران کنید ـ که این حرم یه مشت طلا و سنگ و چوب بیشتر نیست ـ که اینها رو بکشید. خدا وکیلی مردم چی میگن؟ مردم چی کار میکنن؟ من قضاوتی نمیکنم ها! توی ذهنت یه مرور کن. امیرالمؤمنین(ع) گفت: «به این صفحههای قرآن شمشیر بزنید.» گوش کن! قرآن سرِ نیزه بود، فکر کن میخوای ضربه بزنی به سمتِ قرآن. گفت به این کاغذ و دوات بین دو جلد، برید ضربه بزنید. بعد فحش بهشون میدیم اَه عجب احمقهایی بودن. ده ضربه مونده بود تا فتح صفین، ده ضربه تا گردن معاویه فرصت بود، ده تا!
آره عزیزم اینها توی راهه، اینها توی راهن. اینها فتنه نیست که، ما چیزی نگذروندیم. توی راهیم، «لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَهً» امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «چنان غربالتون کنن أَعْلَاکُمْ؛ بالاییتون میاد أَسْفَلُکُمْ؛ پایین، أَسْفَلَکُمْ چی؟ پایینیتون میاد أَعْلَاکُمْ؛ بالا. مثل یه دیگی که هم میزنن ته دیگه میاد بالا؛ گفت همون جور ته دیگتون رو میاریم بالا، بالا رو میبرن پایین. فکر کردین به این سادگیهاست مهدی(عج) خواستن؟ میدونید کی رو میخواین؟ کسی رو میخواید که امام صادق(ع) -امام زمان خودش- فرمود: «من آرزوم اینه که مهدی(عج) رو درک کنم که تمام مدت عمرم خدمتگزار او باشم.» قضاوت با خودته. یا علی! امیرالمؤمنین(ع) بالای مسجد کوفه، بالای منبر کوفه خطبه میخوند، میگفت: «مشتاقم به دیدن او.» امام هادی(ع) وصیت کرد به امام حسن عسگری(ع) گفت: «سلام مرا به فرزندم مهدی(عج) برسان، بگو پدر بزرگت خیـلی دوست داشت چهرهی ماهت را ببیند.» یه عالم و آدم منتظرش بودن! وقت نبوده، توی شهر شما نیومدیم سخنرانی کنیم که نشون بدم نام مبارک آقا صاحبالزمان(عج) رو در تورات به زبان عبری، در انجیل به زبان آرامی، توی همین تورات و انجیل الآن موجوده. همهی امّتها منتظرش بودن.
بعد توی این هیروبیر که کلا امامت فراموش شده بود یه عدهای بلند شدن گفتن: «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما.» خوشی هم زده بود زیر دلشون. ژاندارم آمریکا توی منطقه بودن، همین آمریکا که الآن مناظره و مذاکره و از اینها… خب؟ همین ژاندارمشون بودیم توی منطقه، عزیز دل من! میگفتیم: «گور بابای آمریکا ما آمریکا نمیخوایم مرگ بر آمریکا» ریختیم سفارت گرفتیم، «اَی بابا اینها چی کار میکنن!» ما امام زمان(عج) میخوایم. یه سؤال میپرسم… ما ایرانیها آخه میدونید چهار تا زمان داریم: یه زمان ماضی، یه زمان مضارع، یه زمان چی؟ آینده، یکی هم زمان شاه! داستان میگن، میگن: «زمان شاه بود.» مردم ایران زمان شاه، نماز نمیخوندن؟ هیئت نمیگرفتن؟ حج نمیرفتن؟ مردم حجاب نداشتن؟ اِ اینها بوده که! پس چی فرق کرده؟ شاه اون موقع ادعا نمیکرد میگفت: «ما بزرگترین جمعیت شیعیان دنیا رو داریم؟» چرا! داستان سرِ چی بود؟ داستان سرِ حسینبنعلی(ع) بود. به خدا قسم. سر «هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه» ش بود. میگفت نمیخوام. میگفتند: «بخواه حسین!» گفت: «نمیخوام.» گفتند: «بیا یه تیکه، یه عمارتی بهت میدیم» گفت: «نمیخوام.»
سورهی توبه آیه ۲۴. هر کی براتون حرف زد این آیه رو باز کن بذار جلوی چشم طرف (اگه دین و ایمون داره.) میفرماید: «قُلْ» (توبه/۲۴) بگو «إِن کَانَ» (توبه/۲۴) اگه باشد
دقیقهی ۵۰ تا ۵۵
«آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ» (توبه/۲۴) باباهاتون، داداشهاتون، زنتون، بچههاتون، «مَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا» (توبه/۲۴) خونههایی که دوستشون دارید، «تِجَارَهی تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا» (توبه/۲۴)، تجارتی که میترسید سودش رو از دست بدین، «أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا» (توبه/۲۴) اموالتون، «أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ» (توبه/۲۴) اگر اینها رو از خدا و رسولش و جهاد در راه خدا بیشتر دوست دارید «فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ» (توبه/۲۴) منتظر باشید تا امر خدا بیاد سراغتون و شما فاسفید، هدایتتون نمیکنم.» امرالله رو میدونید خدا در مورد چی استفاده میکنه؟ در مورد طوفان نوح. یعنی با قوم نوح(ع) هیچ فرقی ندارید. «فقط کافیه زن و بچه تون رو، خونهتون رو، پول و پلهتون رو از خدا و پیغمبر(ص) و جهاد در راه او بیشتر دوست داشته باشید.» نمیگه: «اینها رو اصلا دوست نداشته باشید!» اصلا حرف قرآن این نیست. میگه: «اینها رو بیشتر دوست داشته باشی فاسقی!» فاسق! چرا؟ چون عمر سعد، خدا شاهده امام حسین(ع) رو دوست داشت. اما مُلک ری رو بیشتر دوست داشت. سند برات بیارم؟ وقتی سر بر نی رفت، حضرت زینب(س) نقل کرد میگه: «دیدم چهرهی نحس عمر سعد پر از اشک شد، گریه کرد! گفت: «آخ دیگه نمیخواستم به اینجا بکشه» اما کشید. اباعبدالله (ع) در آخرین مکالمهای که با عمر سعد داره چی میگه؟ میگه: «ای عمر نمیبینی رنگ گندمش رو.» تیکّه انداخت به امام زمانش، چی گفت؟ گفت: «جُوِش ما را بس است.» به خدا ندید، ندید.
دعوا سر حسینه(ع). آخرالزمان حسین(ع) رو میشه، حسین(ع) رو میشه. دعوای ۹ دی هم سر کی بود؟ سر حسین(ع) بود. حسین(ع) دوباره رو میشه، این راهپیمایی رو دیدی؟ ها! رو میشه! سال بعد توی ایرانش رو داریم. یعنی هم توی عراق هم توی ایران، همه جا میریزه به هم؛ روز به روز بیشتر میشه. ببینید، ببینید. از اون طرف وهابیها هم علم شدند، میبینید؟ میان توی ماهوارههاشون میگن امیرالمؤمنین؛ یزیدبنمعاویه. هِه! عیبی نداره بذار بگن باید رو بشه جریان، تا بفهمی این پیرهن مشکیه، این ریشی که واسه امام حسین(ع) میذاری خطه، نشونه. به قرآن امام حسین(ع) میتونست بره با یزید ببنده. همهشون بسته بودن، همهشون بستن با یزید. «یا حسین(ع) چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام، جونت رو بپا.»
میخوای بذارمت جای حضرت عباس(ع)؟ یه مثال بزنم ببینی کجای کاری؟ شمر ملعون اومد اماننامه آورد، من میخوام اینجوری بگم: «الآن که شب عاشوراست، یا شب تاسوعا بعضیها نقل کردن. ما ۶۰، ۷۰ نفر، که بیشتر نیستیم، خب؟ اباعبدالله هم به ما بهشت نشون داد و گفت چی میشین؟ (بگید) همهتون کشته میشین شهید میشین. بذار من این اماننامه رو قبول بکنم برم توی سپاه اینها، بعدا زنده بمونم بتونم خونخواهی کنم، بتونم ضربه بزنم» ها؟ عباس(ع) میتونست این طور بگه. یه جا دیگه ببینیم عباسبنعلی(ع) چی میگه؟ توی آبه، نشسته آب رو آورده بالا، آب تحریمه بر خیمهی اباعبدالله (ع)، تحریم کردن بستن. یه نفر تونسته تحریم رو بشکنه، آب رو آورد بالا، نگاه کنید، ببینید من میخوام جاها رو عوض کنم. چی میخواست بگه؟ «خب اگه من الآن اینجا آب بخورم تشنگیم رفع بشه با انرژی بیشتری بر میگردم.» ها؟ تشنه نیستم. ۲ـ اینجا آب بخورم اونجا از مشک آب نمیخورم، به یکی بیشتر میرسه. «تذکر عطش الامام الحسین(ع)» ریخت آب رو. داستان سر فهم همینهاست، داستان به والله سرِ فهم همینهاست.
عنوان بخش ۶ : آزمون نظامی قوم بنی اسرائیل و ایرانیان
مائده (۲۱) مائده (۲۴) مائده (۲۲)
۶ – بنی اسرائیل وقتی از دریا رد شدن خدا گفت: «آزمونها شروع شد.» اولین آزمونی که ازشون گرفت چی بود؟ آزمون نظامی ازشون گرفت، آزمون اقتصادی ازشون گرفت، اینجا رو گوش کن! آزمون فرهنگی ـ اجتماعی ازشون گرفت، آزمون تفرقه ازشون گرفت. همهی اینها رو اگر خدا خداست و اگر ما به سمت ولی معصوم رفتیم از ما هم میگیره. ببین چی شد؟ ولی معصوم بهشون گفت: «یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَهی الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ» (مائده/۲۱)
دقیقهی ۵۵ تا ۶۰
برید این سرزمین مقدس رو بگیرید، برسید به زمین مقدس، اینجا از آنِ شماست، خدا وعده داده وارد شید، حضرت موسی(ع) بهشون گفت. چی گفتند؟ گفتند: «قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا» (مائده/۲۴) عمرا نمیریم، «فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ» (مائده/۲۴) خودت و خدات برید.
از ما امتحان گرفت یا نگرفت؟ گرفت. امام خمینی (ره) گفت: «برید این زمین رو بگیرید.» از سرِ قضا مقدس هم نبود. خرمشهر، یه زمین بود مثل بقیهی زمینها. بعدش مقدس شد، آره. بعد از اون خونهای پاکی که ریخته شد الآن مقدسه. با وضو آدم باید وارد بشه. اما اینجاش رو گوش کنید، یه تیکه زمین بود گفت: «برید بگیرید.» یه سؤال: مردم گفتن: «میترسیم؟» ـ میدونید قوم حضرت موسی(ع) چی گفتن؟ گفتن: «نمیریم.» گفت: «چرا؟» گفتن: «إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ» (مائده/۲۲) «اینها زورشون زیاده به لحاظ نظامی، ما میترسیم.» «اینها موشک کروز دارن، اینها موشک اسکات دارن، اینها تانک چیفتن دارن، ها؟ اینها سوپر اتانداردها رو دارن، اینها هواپیمای میراژ دارن، اینها شیمیایی دارن. «یا موسی بریم؟» «امام میدونی نونی شکلهای شلمچه چیه؟ توی کربلای ۴ میدونی بچهها چه جوری پرپر شدن؟ امام میدونی این زمینهایی که چاله میکندن، توش قیر میریختن، توی آفتاب خوزستان میشد باتلاق، بعد روش رو خاک میپاشیدن، این رزمنده که میدوید نمیفهمید زمینه، یهویی میرفت توی قیر داغ. امام میدونستی گاز وقتی بزنه آدم میسوزه استخونهاش میمونه؟ امام میدونی سی سال آدم خس خس بکنه واسه شیمیایی یعنی چی؟» کسی از این حرفها زد؟ رفتن، بعد چی گفت؟ گفت: «امتی را که من دارم رسولالله(ص) نداشت.» راست میگفت، به خدا راست میگفت.
یه سؤال: ما عاشق چشم و ابروی امام خمینی (ره) بودیم؟ به خاطر خوشگلی امام (ره) بود؟ پولدار بوده؟ حرفمون میدونین چی بود؟ حرف مردم توی تشکیل انقلاب این بود: بابا جوون گوش کن این رو اگه بهت نگفتن! اگه بازی در آوردن بهت گفته نشده، مدرسهات باید میگفته، تلویزیونت باید میگفته، این بود گفتیم: «خدایا ما مهدی(عج) رو میخوایم؛ غلط کردیم.» گفت از کجا معلوم راست بگید؟ یه عدهای هم از اونجا نامه نوشتن: «یا حسین(ع) تو رو میخوایم بیا.» میدونی پس مشکل مردم کوفه چیه؟ مشکل مردم کوفه این بود میگفتن: «مسلم بن عقیل من تو را قبول ندارم و گرنه حسین(ع) رو قبول دارم.» زمانی که هانی رو گرفتن مسلم فتوای جهاد داد، گفت: «الآن باید بریزید توی قصر ابنزیاد.» گوش کنید! گفتند: «نه تو نمیتونی فتوا بدی، تو فتوای جهاد نمیتونی بدی.» سلیمان صرد خزاعی گفت: «میروم و همچون یعقوب اشک میریزم برای یوسفم که در راه است» گفت: «من منتظر میشینم تا یوسفم بیاد.» یعنی کی؟ یعنی حسین(ع) بیاد. ولیّ امام حسین(ع) ـ نائب امام حسین(ع) ـ نماز مغرب رو خوند با ۱۷ ـ ۱۸ هزار نفر ـ نامه نوشتن دیگه، یه جمعیت چند هزار نفری بودن ـ برگشت دید جماعت نیستن. بذار بهتر بگم؛ نماز مغرب رو با مسلم خوندند نماز عشا رو با ابنزیاد!
صحبت مردم کوفه این نیست، خطای مردم کوفه این نیست که کجا بودی توی کربلا؟ صحبتشون اینه: کجا بودید وقتی مسلم تنها توی کوچهها داشت میجنگید؟ به والله اگر میتونی جواب برام بیار. نمیتونی، چون داستان همینه. چون وقتی کربلا رو بستن گارد ویژه ریختن توی خیابونها، نمیذاشتن مردم برن. بعدش چی شده؟ بعدش که خراب شده، بعد که مسلم تیکه تیکه شده؛ بعد که سر حسینبنعلی(ع) بر روی نیزه رفته، سلیمان صرد اومده میگه: «میخوام برم خودم رو به کشتن بدم.» به چه درد میخوره الآن؟ اون موقعش که باید میاومدی وسط نبودی. خیلی واضح دارم حرف میزنم. مشکل مردم کوفه این بود.
گفتیم: «ما مهدی(عج) میخوایم.» گفت: از کجا معلوم بتونین. بچههای یه کوچهای بودیم دیگه، هی زدیم لامپ تیر برق رو شکستیم ـ پروژکتور عالی بود ـ هی میشکستیم، یه دونه گذاشت شکستیم، دومی رو گذاشت شکستیم، سومی رو گذاشت شکستیم، سومی رو خیلی بد شکستیم، تکه تکه کردیم، چهارمی رو گذاشت، برقش رو قطع کردیم، پنجمی…؛ رسید ۱۱ تا پروژکتور رو کشتیم، بعد خدا گفت: «ظاهرا شما از نور خوشتون نمیاد، به درک برید توی ظلمت.
دقیقهی ۶۰ تا ۶۵
تا موقعی هم که آدم نشید…» اهالی این کوچه دوست دارن چه کار کنن؟ توی تاریکی باشن، خدا هم گفت: «گورباباتون. امام زمان نمیخواید به درک برای خودتون نخواستید.» آقا گذشت، سالها گذشت، افراد دیگهای اومدن؛ رفتن ادارهی برق، گفتن: «آقا بچههای ما یه غلطی کردن.» بزرگترهاشون پیدا شدن ـ عالمهاشون ـ گفتند: «بچهها یه غلطی کردن، شما بیاین ما قول میدیم.» اینها تربیت شدن، ادب شدن، تربیت شدن، ادب شدن در گذر زمان، فهمیدن باید چی کار میکردن، قول میدن دیگه نشکنن. خیلی اصرار کردند خدا گفت: «باشه یه لامپ صد بهتون میدم.» گفتن: «خب چرا لامپ صد؟ پروژکتور.» گفت: «نه نه، یه لامپ صد بهتون میدم، با این لامپ صد امتحانتون رو پس بدین، لامپ صد هم مثل پروژکتوره، این هم همون نور رو داره، تو اصل مشکلت من احساس میکنم بر سر نوره، تو با نور مشکل داری، حالا چه لامپ چراغ قوه چه خورشید، ها؟ یه لامپ صد بهتون میدم ببینم چه کار میکنید.» مردم کوچه وایستادن دور تیر برق، سینه سپر کردن گفتن: «دیگه نمیذاریم.» بحث سر اینه. گفتیم: «خدایا امام زمانت رو بفرست.» گفت: «نمیفرستم» خود امام زمان(عج) گفت: «فارجع ألی رواه احادیثنا»، «برید سراغ علمای دینتون.» «شما اگه راست میگید اگه امام زمان(عج) میخواین برای چی میخواین؟» گفتیم: «برای دین میخوایم.» گفت: «خب برید سراغ دین.» ما هم که نمیفهمیم اومدیم رفتیم سراغ علما گفتیم: «ببینید راست و حسینی باهاتون صحبت کنیم: شماها از ما دین رو بهتر میفهمین. اصلا ما دین رو به واسطه کی؟ شماها شناختیم.» میدونید علویهایی که توی سوریهاَن اهل بیت(ع) رو خدا میدونن بعضیهاشون دچار غلو شدن، برای چی این جوریان؟ چون اینها توی کما بودن، بین اهل سنت بودن، اینها کشتار میشدن، فقیه بینشون نبود، عالم بینشون نبود، خرافات بینشون بود. اینجوری شدن. علامه حلیها برای ما رساندند، خواجه نصیرالدینها برای ما رساندند وگرنه تو چه میفهمیدی؟ من چه میفهمیدم قال الصادق(ع) چیه؟ قال باقر(ع) چیه؟ به خدا! خونها ریخته شد. سرها به روی دار رفت. بعد گفتیم: «ببینید آقا شماها دین رو میفهمید، بیاید خودتون با هم یه جلسهای بذارید یکی از خودتون رو بذارید حاکم. هر چی اون گفت ما گوش میکنیم. از این بیشتر؟» این شد مجلس خبرگان. میفهمید چی میگم؟ «یکی از خودتون رو بذارید هر چی گفت ما هم گوش میدیم.» دیگه چه کار کنیم؟ آقا شما گفتید: «امام خمینی.» «باشه چشم.» «آقا برید این زمین رو بگیرید.» «چشم.» پیغمبر معصوم گفت برید، نرفتند؛ ولی غیرمعصوم گفت، ولی فقیه معصوم نیست، گفت: «برید.» گفتیم: «چشم چون حکم دینه. خدایا بیشتر از این؟ دیگه چی کار کنم؟» این آزمون جهادش بود.
عنوان بخش ۷ : آزمون اقتصادی بنی اسرائیل
بقره (۵۷) اعراف (۱۶۰) بقره (۶۱) بقره (۳۶) مائده (۲۶) مائده (۲۵)
۷ – آزمون اقتصادی قوم موسی(ع) رو برات بگم، آیه قرآن دارم برات میخونم دیگه، اینش هم خیلی جالبه آخه. این چی شد؟ رسیدن به یه جایی، حضرت موسی(ع) گفت: «از اینجا تا زمین موعود یه چند روزی پیاده راهه.» گفتند: «موسی چند روز؟» گفت: «حالا یه راهی هست.» «نه بگو چند روز؟» میدونید دیگه اگه بگی چند روز، مشکل حل میشه دیگه، طرف میتونه نفاق پیشه کنه. متوجهی چی میگم؟ میتونه منافق بازی دربیاره. مثلا به یه نفر میگی که: «آقا یه ۲، ۳ روزی تحمل بکن من پولت رو میدم.» میگه: «چند روز؟» میگی: «۳ روز.» میگه: «باشه.» بعدش ۳ روز بشه ۴ روز، بابات رو درمیاره. اما اگه نگی، اونجا معلوم میشه چقدر به تو اعتماد داره. خدا گفت: «نگو موسی به اینها.» حالا بحثه؛ بعضیها میگن: «خود حضرت موسی(ع) هم نمیدونست، جبرئیل بهش میگفت اینوَری برو، اینوَری برو.» خوب دقت کن! اونها دنبال چی بودن؟ زمین موعود بودن، من و تو دنبال چی بودیم؟ زمان موعود. گفتیم: «خدایا چقدر باید پای لامپه وایستیم.» گفت: «به شما ربطی نداره! چون اگه بگم، ۲۰ روز ادا در میارید، پروژکتور رو که فرستادم دوباره میزنید میشکونید.» فهمیدی چی شد؟ چقدر؟
یه خرده رفتن حضرت موسی(ع)… خدا براشون از آسمون آورد، اینها آیههای قرآنه؛ سورهی مائده آیه ۶۰ و امثالهم میتونید برید ببینید، سورهی اعراف آیه ۱۶۰. سنگی داشتن کُلمن همراه بود، هر جا تشنهشون میشد میذاشتن زمین عصاش رو میزد شُرشُر ۱۲ تا چشمه میجوشید، آب عالی، بیست، گوارا میخوردن. گشنهشون میشد، از آسمون «الْمَنَّ وَالسَّلْوَى» (بقره/۵۷،اعراف/۱۶۰) بلدرچین بریون، خیلی جالبه! بعد این طرف چی؟ روی خاهایی که اونجا بود یه شیرهای میاومد بیرون این رو با آب قاطی میکردن یه شیرهی خوشمزهای بود. یه چند روزی گذشت و غذاشون شده بود این، غذای واحد داشتن. گشنه نمیموندن سیر بودن. یهویی برگشتن گفتن: «یا موسی» گفت: «بله؟» گفت: «چه مرگتونه؟» گفتن: «یا موسی این جوری نمیشه.» گفت: «برای چی؟» «وَإِذْ قُلْتُمْ» (بقره/۶۱) هنگامی که گفتید: «یا موسی!» «لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ» (بقره/۶۱) «دیگه خسته شدیم از جنس یکسان.
دقیقهی ۶۵ تا ۷۰
دو سه تا مدلهای مختلف بیار.» «لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ» (بقره/۶۱) لَن هم میدونی در زبان عربی یعنی چی؟ یعنی نفی تا ابد، یعنی عمرا خودمون. گفتن: «عمرا ما صبر نمیکنیم.» «فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ» (بقره/۶۱) «بگو خدات.» دقت میکنید این بی شرفها نمیگن: «خدامون.» میگن چی؟ «خدات.» «فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا» (بقره/۶۱) «سیب زمینی پیاز میخوایم، موسی دلم لک زده برای جعفری! سیر میخوام، هویج، هویج!» سفارش میدادن.
حضرت موسی(ع) مات موند. نگاهشون کرد، قال… گفت: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ» (بقره/۶۱) «دارید ارض موعود، حکومت ولی معصوم رو عوض میکنید با سیب زمینی پیاز؟ با مال دنیا؟» گفت: «برو بابا (همینطوری) گشنمه!» گفت: «کدومتون از گشنگی مردید؟ کدومتون از گرسنگی مردید؟» گفت: «هیچ کدوم، اما دلمون رو زده غذای یکسان.» «لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ» (بقره/۶۱) «بگو بیاره به خدات، وگر نه از جامون تکون نمیخوریم.» حضرت موسی(ع) میدونید چی گفت؟ اینجاش رو گوش کنید شاهکاره! گفت: «اهْبِطُواْ مِصْرًا» (بقره/۶۱) «به درک، برگردید کج؟» بعضیها میگن: «مصر یعنی شهر»، بعضیها میگن: «یعنی همون مصر»، «اینها رو توی مصر تو داشتی.» یه سؤال! مگه حضرت موسی(ع)، فرعون و جنود فرعون -سربازان فرعون- رو نابود نکرد؟ چرا! چرا پس اینها توی مصر نموندن، همون جا حکومت تشکیل بدن؟ جای به اون خوبی، سرزمینهای آباد، قصرهای آماده. نه بابا، اینها آخه چیز نمیخواستن. چی بگم؟ «ژاندارم آمریکا توی منطقه بودن» نمیخواستن که! اینها میگفتن: «ما مهدی(عج) میخوایم.» «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ» (بقره/۶۱) ، «خیر» رو میخواستن، منتها حاضر نبودن پاش وایستن. تنبل شده بودن، خوشی زده بود زیر دلشون. گفت: «اهْبِطُواْ» (بقره/۶۱). «اهبطوا» میدونید یعنی چی؟ یعنی «گم شید.» اینجوری بهتون بگم. از جای بالا به پایین اومدن رو میگن «اهبط»، بالاتر به پایین اومدن. خب اینها روی زمینن وقتی میگه: «اهبطوا» یعنی چی؟ خدا به حضرت آدم گفت: چی؟ «هبوط کن!» «اهْبِطُواْ » (بقره/۳۶) یعنی مقامت اومد پایینتر. گفت: «اهْبِطُواْ مِصْرًا» (بقره/۶۱). خیلی جالبه! یعنی شما با یه مقام پایینتر دارید میرید به مصر. گفت: «برید» گفتن: «میریم چیه مگه؟» آقا میدونی چی شد؟ گفتن: «برمیگردیم میریم پایین یواشکی، ایول همون مصر، اشتباه میکردیم!» رفتن، گم شدن توی جاده ها! صحبت اینجاست.
اینش خیلی دردناکه متاسفانه. (خدمت شما بزرگواران عرض کنم) میگن یه کسی حکومت ولی معصوم بخواد، بعد بزنه زیرش، به حالت قبلی برنمیگرده، پوستش رو خدا میکنه. گفتن: «اشتباه کردیم، علی(ع) نمیخوایم! بابا این عدالتش چقدر زیاده!» گیر کی افتادن؟ معاویه. پوستشون رو کند. گیر حجاج بن یوسف افتادن که دونه دونه اینها رو میذاشت لای دیوار روشون خونه میساخت. عمربن عبدالعزیز معروف به عمر ثانی: این خلیفهی اموی بوده از بقیهشون بهتر بوده، میگه: «اگه در روز قیامت و روز محشر تمامیامتها، اراذل و اوباش و سفاکان خودشان را جمع بکنند، خدا بر روی یک ترازو قرار دهد، ما حجاج بن یوسف را بگذاریم، اینوَر سنگینتر است.» این اعتراف خودشون بود. گفت: «پوستتون رو میکَنَم.» نگاه بکنید! آیا مردم کوفه بعد از امیرمؤمنان رنگ خوشی دیدن؟ نه! تا کی؟ تا همین الآن، تا الآن، دیدن؟ برید ببینید به چی معروفن؟ «کوفی لایوفی» کوفی وفا نمیکند. «الکوفه ایها الکوفه مادام الدهر فی الغدر معروفا.» «آی کوفه! تا زمانی که تو هستی، تا زمانی که دنیا هست، توی پدر سوختگی شما معروفید.» اینها ضربالمثلهای خودشونه. این جوری باباشون در اومد. میگن شبی که امیرالمؤمنین(ع) آه زد از دست اینها که نفرین کنه: «خدا علی رو از اینها بگیر» میگن: «نطفهی حجاج بسته شد: همون شب خدا گفت: «یکی رو فرستادم بیاد درستتون کنه.»
بعد اینها [بنیاسرائیل] گفتن: «برمیگردیم مصر، موسی(ع) هم نمیخوایم.» آقا برگشتن چی شد؟ «…یَتِیهُونَ فِی الأَرْضِ… أَرْبَعِینَ سَنَه» (مائده/۲۶)، چهل سال گم شدن توی بیابونها، شب میخوابیدن، صبح هر چی راه میرفتن، شب میخوابیدن میدیدن سر جای اولشونن. گم شدن در زمین! گم شدیم در زمان! کِی ظهوره؟ فراز دعاش رو برات بخونم؟ توی دعای ندبه خوندی هر جمعه؛ «الی متی احارُ فیک یا مَولای» ، الی یعنی به سوی، متی یعنی کِی،
دقیقهی ۷۰ تا ۷۵
به سوی کِی. اِ! آدم «به سوی کِی» میگه؟ یعنی نمیدونم کِیِ؟ تا کِی حیرون باشم؟ تا کِی، نمیدونم، چه طور، چی شده؟ ما افتادیم توی… انگار توی گرد باد زمان گیر کردیم، گفت: «همینه عزیز من!»
آقا بعد از ۴۰ سال گفتن: «غلط کردیم، اشتباه کردیم.» بعضیها میگن: «یه نسل عوض شد.» بعد میدونی حضرت موسی(ع) چی گفت؟ این جاست که خدا میگه: «ولی معصوم رو ازتون میگیرم.» گفت: «فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ» (مائده / ۲۵) «من و داداشم رو بذار کنار، من و داداشم رو بذار کنار، از اینها جدا کن.» حضرت موسی(ع) رو ازشون گرفت با هارون. ۴۰ سال گریه، «غلط کردیم، اشتباه کردیم، شِکر خوردیم.» حضرت موسی(ع) رو دوباره برگردوند.
عنوان بخش ۸ : فتنه سامری
۸ – رفتن آزمون بعدی. این خیلی مهمه. آزمون برادر سامری! چرا میگم برادر سامری؟ برای این که برادر بود به خدا قسم! از اولاد حضرت یوسف(ع) بود، از رهبران انقلاب حضرت موسی(ع) بود. شونه به شونهی حضرت موسی(ع) میزد راه میرفت. فکر کردی هر کسی میتونه…؟ من میتونم برم گوساله بسازم؟ نه باید یکی بسازه وصل باشه به یه جایی، منتسب باشه به یه جایی. حضرت موسی(ع) رفت تورات براشون بیاره، گفت: «من نیستم، هارون(ع).» رفت، سامری اومد.
سامری یه چیزی به اینها وعده داد خیلی قشنگ بود. میدونی چی گفت؟ گفت: «ببینید، ارض موعود موسی(ع) رو، شما کدومتون دیدید؟» گفتن: «ما هیچ کدوم ندیدیم، داریم میریم ببینیم.» «سامری!» گفت: «بله؟» گفت: «نمیدونی چه چیزها توشه، شیر و عسل توی جوبهاش جاریه، یک جاییه! توش مریضی نیست، توش سختی نیست.» یه سؤال من از شما میپرسم: در مورد حکومت امام زمان(عج) بعد از ظهور چی شنیدید؟ همینها رو نشنیدید؟ نه مریضی داره. «وَ اصـطـَلحـِت السَّبـاعُ.» درنده خویان با هم دوست میشن، عجیب چیزایی شنیدید! [سامری] گفت: «ببین، نسیه است، میخواین براتون ردیف کنم همین جا؟ مصر؟» ببین حضرت موسی(ع) وعدهی یک آرمان شهری رو میده که مردم تا حالا ندیدن، (خوب دقت کنید!) سامری وعدهی آرمان شهری رو میده که مردم قبلا، چیه؟ (بگید) دیدن. امروزیش رو بگم؟ یکی اومد گفت: «برسیم به حکومت مهدی(عج)»، یکی دیگه گفت: «میخواین براتون ردیف کنم سوئیس؟ همین جا؟ نیویورک همین جا براتون ردیف بکنم؟ لاس وگاس ردیف بکنم؟» اهل فن میدونن چی میگم. سین سیتی (sin City) ! شهر گناه! میخواین براتون ردیف کنم؟ چقدر جالب! موسی(ع) وعدهی شهری رو میده که ندیدن. سامری وعدهای رو میده که اینها قبلا چی کار کردن؟ لمس کردن. نقد رو گرفتن، نسیه رو فروختن. گفتن: «ولش کن نقد رو بچسب.» [سامری] گفت: «حالا میخوایم شبیه مصر بشیم» گفت: «خب باشه.» گفت: «میدونین مصریها برای چی این قدر موفق شدن؟» گفت: «برای چی؟» گفت: «برای این که گوساله پرستیدن.»
میدونید دیگه؛ مهم ترین خدایانی که در مصر پرستیده میشد گاو چی بود؟ « آپیس.» گاو آپیس! این گوسالهی طلایی گاو آپیسه. کسانی که تاریخ خوندن میدونن چیه. گفت: «میخواین؟» گفتن: «ای ول! پس باید این جوری بشه؟» گفت: «آره باید دین خودت رو بذاری کنار، فرهنگ خودت هم بذاری کنار، شبیه مصریها شی.» میدونید که چیه دیگه؟ این کسانی که رفته بودن اروپا غربزده شده بودن برگشته بودن، بعضیهاشون خیلی غربزده میشدن، خیلی، یعنی خیلی بدجور غربزده میشدن. یه مثالی من براتون بزنم. توی اروپا عکس میخوان بگیرن، مییم بگو: «سیب، بگو پنیر، بگو چیز.» این میخواد فقط لبها چی بشه؟ ای (E). اون بدبختها هم لب و لوچهشون مثل ماست، دوربینهاشون هم مثل ماست، فرقی نداره، اونها هم آدمن. میخوای عکس بگیری، تو هم یه چیزی بگو ای (E). منتها سیب ما اونجا یه چیز دیگه است، ها؟ اونجا میگن: «سِی پیچ.» (say peach). «پیچ» یعنی چی؟ هلو. اینها بدبختها اینقدر غرب زده شده بودن برمیگشن ایران میخواستن عکس بگیرن میگفتن بگو: «هلو» لبها غنچه میشد. نمیفهمید بابا هلو رو برای ای (E) میگه، اینجا تو باید یه چیز دیگه بگی. این جوری غربزده میشدن. این که شنیدین عکس میگیرن هنوز هم مونده میگن بگو: «هلو.»
یه روز ۳ تا خل و چل رفتن (این رو یابد بگم ببخشید، یه خرده کوچه بازاری هم هست) یه جا دزدی توی یه دهاتی، آقا سگ اونجا دنبالشون کرد. اینها زدن توی یه طویلهی گاوی، آغل گاو مثل آغل گوسفند نیست، آغل گوسفند رو کلا باید ببندی چون بز بازیگوشه در میره مثلا، گوسفند میتونه از زیر یه جا در بره. گاو اینجوری نیست یه دونه چوب میذاری با سینه، گاوه دیگه، هی میاد میخوره هی برمیگرده. هی میخوره هی برمیگرده. اینها رفتن اون تو [داخل] گیر کردن، میدونی چرا؟ چون اینها عین همین گاوه هی میاومدن میخوردن هی برمیگشتن، هی میخوردن هی بر میگشتن. کارشون تقلید کردن از اینها بود. نزدیکهای دم دم اذان صبح شد دیدن یه بچهای کله صبح نمیدونم چی کار داشت توی کوچه؟ دوید اومد و این بندهی خدا قضای حاجت بَرِش واجب شده بود و اومد توی طویله گفت هیچ کی نیست دید تاریکه. این تا نشست کارش رو انجام بده یهو دید سه تا چشم دارن نگاش میکنن، شلوارش رو کشید بالا در رفت.
دقیقهی ۷۵ تا ۸۰
شلوارش رو کشید بالا در رفت و اینها گفتن: «ای خاک بر سر ما چقدر خل بودیم، فهمیدی چی شد؟ راهِ رفتن اینجوری بوده. ما راهِ صاف میرفتم، میخوردیم و…» بعد چی کار کردن؟ هر سه تا اومدن شلوارشون رو درآوردن یه دور اونجا قضای حاجت کردن، دوباره شلوارشون رو پایین کشیدن از اون زیر رفتن. فکر کرد؛ «بیام این کار رو هم بکنیم کنارش.» گرفتی چی شد؟ آدم غربزده اینه. اینها [بنیاسرائیل] مصرزده شده بودن.
بعدِ ماجرای سامری (خوب گوش کن! دل بده به من!) بعد ماجرای سامری اتفاق چی میافته؟ یه نفر کشته میشه توی بنیاسرائیل، درسته؟ بعد خدا میگه: «برای این که قاتلش پیدا بشه باید چی کار کنید؟» (خدا پدرت رو بیامرزه) «باید برین یه گاو بکشید.» چرا میگه: «گاو باید بکشید؟» چون میدونست این بی شرفها حب گاو به دلشون، چی شده؟ نشسته. نمیخواستن بکشن! چون مصرزده شده بودن، چون غربزده شده بودن، دوست داشت، میگفت: «راه رسیدن به غرب با شکوه، کنار گذاشتنِ آیین موسی(ع) و پرستش گوساله است.» و گوسالهی طلایی رو میپرستیدن دیگه. گفتن: «خدایا گاوش چه جوری باشه؟» خدا گفت: «زرد باشه.» افتاد دوزاریت؟ هر چی اینها در میرفتن خدا دقیقتر آدرس میداد، کار به کجا رسید؟ آخر یه گاو بیشتر شبیه اون گاو نبود، توی کل بنیاسرائیل. جالب ترش اینجاست؛ چه جوری اون صاحب گاو رو راضی کردن؟ معادل وزنش چی دادن؟ [طلا]. گوسالهی سامری جنسش چی بود؟ طلا. خیلی باشکوهه این کتاب خدا شاهده! این کتاب شاهکاره به والله قسم! درست باید بخونیش.
یه آیهی دیگه بهتون میگم. میگه: یه جا، دیگه این قدر حضرت موسی رو اذیت کردن، (خوب گوش کنید!) میگه: «کوه رو گرفتم بالای سر اینها نگه داشتم.» کوه رو گرفت بالا سرشون. فکر کنید: یه کوه از ریشه دراومده بالای سرتون نگه دارن. گفتن: «خدایا غلط کردیم» آخر آیه میدونی چیه؟ خدا میگه: «دروغ میگویند هنوز هم محبت گوساله در دلهایشان هست.» فهمیدی چی شد؟ الآن هم بحث سر اینه: جمهوری اسلامی باید تکلیفش رو روشن کنه. مسئولین جمهوری اسلامی باید تکلیفشون رو روشن کنن. مردم جمهوری اسلامی هم که همهشون مسئولن باید تکلیفشون رو روشن کنن، که چی؟ مهدی(عج) میخوای؟ یا نه؟ یک کشور متمدن، عین لاس وگاس اینجا –تهران- برات ردیف میکنم، ها؟ تکلیفت رو روشن کن. اختیار هم با خودته، اختیار با خودته. «بابا داره سخت میگذره.» آره از گشنگی که نمردی که. ببین چه جوری این مثالها رو زده؟ از گشنگی که نمردی که. از گشنگی که نمردی. سامری فتنهی مذهبی کرد عزیزم.
عنوان بخش ۹ : امام حسین(ع) و آخرالزمان
هود (۴۳) طه (۸۵)
۹ – آزمون بعدی. فتنه کرد یکی از آخوندهای قوم موسی(ع) بلند شد جلوش؛ بلعم باعورا. مستجاب الدعوه. میگفت: «خدایا ببار» آسمون میبارید. میگفت: «خدایا آفتابیش کن» آسمون آفتابی میشد. این آدم، خیلی عجیبه ها! از علمای امتش بود، جلوی حضرت موسی(ع) واستاد. این آزمونها رو فکر کردی قصهی کلثوم ننه قرآن داره برای من و تو تعریف میکنه. میدونی خدا با چه لفظی یاد میکنه از بلعم باعورا؟ «کلب.» سگ. سگ، میگه: «سگ بود.» خدا فحش میده بهش.
عزیز دل من! به نظر من همه چیز روشنه. خیلی واضحه. برای کسی که بالاخره تشخیص بده مهدی(عج) میخواد یا نه؟ اگه مهدی(عج) میخوای، با کشتی حسین(ع) فقط میتونی بهش برسی. با دستورات حسینی بهش میرسی. آخرش هم میدونی ظهور رو چه کسانی رقم میزنن؟ اونهایی رقم میزنن که پیراهن مشکیان، به خدا! پرچمهای سیاه خراسانه که میره سفیانی رو مینشونه سر جاش. یه تیکه برات از انجیل هم بخونم. توی همین انجیل الآن هست. میگه: «از نشانههای ظهور پسر انسان این است که جمیع امتهای زمین سینهزنی کنند.» واسه کی سینه میزنن؟ چرا میگه: «جمیع امتها؟» آقا صاحبالزّمان(عج) میاد خودش رو معرفی میکنه، به کی معرفی میکنه؟ میگه: «اِنَّ جَدّیَ الحسین قَتَلوهٌ عَطشاناً» میگه: «من پسر همون حسینیام که تشنه کشتنش.» عجب! پس مردم دنیا حسین(ع) رو میشناسن! بله که میشناسن، ۵ ساله که الآن توی نیویورک توی منهتن حسین دی (ayd hossein) دارن برگزار میکنن. ۲۰ میلیون پیاده میرن، رکوردهای گینس رو شکسته، کل مردم دنیا میگن: «بابا اینها کی اَن؟ چی میخوان؟» میگن: «حسین(ع) میخوان.» بعد یه عده سفیانیزاده هم میان بمبگذاری میکنن،
دقیقهی ۸۰ تا ۸۵
ها؟ روشنه؟ بچه ابوسفیان؟
خبر داری توی دمشق، توی سنگرهاشون چی پیدا شده توی سوریه؟ توی سنگر این سلفیها چی پیدا شده؟ نوشته: «ما به زودی شرایط حکومت را برای ظهور معاویهی ثانی فراهم میکنیم.» موثق دارم بهتون میگم با یه واسطه. «شرایط رو برای ظهور معاویهی دوم فراهم میکنیم. در شهر دمشق مجسمهای از امیر مؤمنان یزید بن معاویه (رضیالله عنه) خواهیم ساخت در حالی که سر حسینبنعلی(ع) را در دست راست دارد.» اینها داره گفته میشه عزیزم! برید یه نگاه کنید! توی سوریه مردم رو از روی دارالعماره میاندازن پایین، توی سوریه سر بچهی شش ماهه میبُرن، توی سوریه جلو دختر بچهی سه ساله سر پدرش رو میبُرن. فیلمهاش رو دارم، وصل نکردن، براتون پخش میکردم. همه چی جوره. متوجهی چی میگم که؟ ما توقیت نمیکنیم، غلط میکنیم توقیت کنیم. اما این رو هم میتونم بگم که نفی هم نمیتونیم بکنیم ، بگیم «حتما نیست.» به خدا نمیتونیم.
چه قدر آمادهای؟ کجای جریانی؟ که اگه طوفان نوح(ع) بیاد، که اگه اون امر الهی برسه، پسر نوح(ع) نتونست سوار بشه ها! آیا طوفان رو ندید؟ چرا. قرآن میگه: «فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ» (هود/۴۳) «این از قبل غرق شده بود.» اسمش توی لیست غرق شدهها بود. میگن: «روز الست ما خودمون انتخاب کردیم چه زمانی به دنیا بیایم.» میگن. آیه قرآن هم داره. ها؟ علما بحث دارن. میگن: «ما خودمون…» میگن: «اون پُرروترینها و سمجترینها اونهایی بودن که گفتن: ما میخوایم پای مهدی(عج) وایستیم. خدایا ما رو اون آخر به دنیا بیار.» خدا گفت: «سخته ها! دین نگه داشتن سخته.» گفتن: «نه، میخوایمش، شیرینه؛ زیباست.»
مَهدی عزیز است به هر کس ندهندش پر طاووس به کرکس ندهندش
جمهوری اسلامی هم تا موقعی که عَلَم برداشته برای امام زمان(عج)، کارش پیش میره، اگر عَلَم رو برای خودش برداره، میخوره زمین. امام صادق(ع) فرمود: «هر کسی واسه خودش علم برداره قبل از ظهور چیه؟ باطله.» شنیدید این رو دیگه؟ این رو واسه کی میگه؟ این رو بعضیها رو من دیدم… یه سری جریانها هستن، اشتباه تفسیر میکنن. این میگه: «هر کسی واسه خودش پرچم برداره.» اما اگر مثل حضرت زیدبنعلی(ع) که امام صادق(ع) براش اشک ریخت و روایتی که در تأیید او ارجح هست، امام صادق(ع) میفرماید: «به خدا قسم او حکومت را برای ما میخواست.» اگر قیام بکنی برای این که حکومت رو بدی دست امام معصوم کاملا هم خوبه، صحیح هم هست، منتها دیگه باید آزمون پس بدی.
حضرت امیرالمؤمنین (یه روایت بخونم عرضم تمام) فرمود: «غربال در شما صورت میگیرد اینگونه؛ (گوش کنید!) همچون انبار آردی که کپک بزند… هی تیکه تیکه کپک رو میای چی کار میکنی؟ تا جایی که کپک زده…. نون رو دیدی کپک میزنه یه تیکهاش رو جدا میکنی میاندازی دور، ها؟ «…یه تیکهاش رو جدا میکنن، میریزن دور، دوباره کپک میزنه میریزن دور، دوباره کپک میزنه میریزن دور، دوباره کپک میزنه میریزن دور…» میگه: «تا آنجا که جز چند لقمه نان باقی نمیماند.» میگه: «اینها به حجت ما میرسند.»
از من بپرسید، من اعتقادم بر اینه که مردم ما هنوز پای کارن. توی این مملکت اونی که الآن برافراشته است عَلَم اهل بیته. محرّم میاد، صَفَر میاد، شهرمون سیاه میشه، یعنی رنگ و بوی لُعاب این شهر ما، دست حسینبنعلی(ع) است. خب؟ این حقیقته. ما حسینی زندگی کردیم. توی جبهههامون هم جنگیدیم «هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه» هم میگفتن، یا اباعبدالله(ع) هم میگفتن. به خدا اگر کسی از این شهیدهای ما گفت: «من برای این گربهای که در خاورمیانه نقش بسته است –ایران- برای دفاع از آن…» نه بابا، همه میگفتن: «یا حسین(ع).» سربندها کجا نوشته بود: «برای وطن عزیزم ایران؟» خوبه ها! «حُبُّ الوَطَن مِنَ الایمان» اشتباه نکنید! اما میخوام بگم یه لِول (Level) بالاتر از این میدیدن، همه یا حسین(ع)، یا زهرا(س) میگفتن، هنوز هم همینه.
میدونید چی شده؟ بذار بهتون بگم. غربال داره صورت میگیره، نگران نباشید، به خدا! اصلا نگران نباشید. بپایید خودتون رو، یه کار دیگه هم باید بکنید، چیه؟ بعضی از این دونهها هستن دیدی اندازهشون متوسطه، دو بار که غربال کنی نمیریزه، زیاد غربال کنی میچرخه میافته، این دونههایی که ریزه دارن میافتن رو کمکشون کنید که درشت شَن. دست بقیه رو بگیرید، این وظیفهی ماست. غربالش رو خدا انجام میده. خدا میدونی فتنهی سامری رو چی میگه؟ میگه: «…فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ…» (طه/۸۵) میگه: «ما بودیم فتنه کردیم.» حضرت موسی میگه: «خدایا گوساله رو این نامرد ساخت، ما مای گوساله رو کی داد؟» گفت: «من دادم بهش.» گفت: «خب خدایا چرا این جوری کردی؟» گفت: «اِ! فکر کردی اَلَکیه؟ فکر کردی اَلَکیه موسی؟»
دقیقهی ۸۵ تا ۹۰
تمام حکومتهایی که سرِ کار اومدن، این ۴ تا آزمون رو پس دادن. ببین! آقا رسول الله: بدر، احد، خندق؛ آزمون جهاد. آزمون اقتصادیش رو بگید! شِعب ابیطالب. سه سال. امیر مؤمنان(ع) میفرماید: «یه خرما رو ۳ نفره یا ۶ نفره تقسیم میکردیم، میخوردیم.» چه قدر؟ یه خرما رو ۶ نفر. از این بلاها سر جمهوری اسلامی اومده؟ شِعبمون کجا بوده؟ از اینها ما نداشتیم. خوب دل بده! خیلی جالبه ها!
عنوان بخش ۱۰ : آزمون حکمیت
۱۰ – آزمون آخر رو هم بگم و عرضم تمام؛ آزمون حکمیت. خوب دقت کنید! آزمون حکمیت هم اینه که؛ ولی معصوم رو تو چقدر قبولش داری، تا چه حد؟ من آیهاش رو هم میارم عینا از رو براتون بخونم: «فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا» (نساء/۶۵) «پس به پروردگارت سوگند…» (خدا بعضی جاها به جون خودش قسم خورده) «فَلاَ وَرَبِّکَ» (نساء/۶۵) «به خدات قسم ای پیامبر! اینها منافقن، ایمان نیاوردن، ایمانشون واقعی نیست مگر این که سه حالت در اونها به وجود بیاد: ۱ـ تو رو به عنوان ولی معصوم قبول کنن. ۲- تو رو قبول کردن، اگه یه حکمیدادی، ته دلشون بد بود، ته دلشون هم ناراحت؟ (بگید) نشن. ۳ ـ علنی هم نکنن.» ۱ ـ تو رو به عنوان حاکم قبول کنن. ۲ ـ حکمیدادی، برخلاف میلشون بود، قاطی نکنن ۳ ـ ته دلشون هم ناراحت نشن.
من یک سؤال میپرسم؛ آیا آزمون حکمیت رو خدا از قوم علیبنابیطالب(ع) گرفت یا نگرفت؟ گرفت. اصلا میدونی چی شد؟ حضرت علی(ع) رو به عنوان حَکَم قبول نکردن. آقا سؤال؛ آیا حُکمی شد پیامبر(ص) بدهد و ته دلشون ناراحت باشن؟ تا دلت بخواد، بیاین براتون ۵۰۰ تا مثال از صدر اسلام، از منابع اهل سنت میزنم فقط. که صحابه ناراحت که: «چرا همهاش علی(ع)؟» ها؟ «چرا او باید ببره سوره برائت رو؟ چرا او باید اینجا توی جیش اُسامه، او بشینه توی مدینه بقیه برن؟» تا دلت بخواد. گفت: «ایمانشان واقعی نیست.» ما آزمون حکمیت رو احساس میکنم پس دادیم و در حال عبورشیم. نمیتونم من وقت تعیین کنم و این به این معنا نیست که جهاد تموم شد و آزمون اقتصادی تموم شده، نخیر، ادامه داره این آزمونها. اما باید گذروند تا به حکومت ولی معصوم رسید.
من احساسم بر اینه که مردم باید تفکیک جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی رو از هم بفهمن. بفهمن جمهوری اسلامی، پایگاه انقلاب اسلامی است. یک سؤال؛ مگه این انقلاب چه قدر طول کشید؟ خب یه سال نهایتا. چرا ما هنوز به کشورمون میگیم: «انقلاب اسلامی؟» چون ما هنوز نتیجهی کارمون ؟ (بگید) نداده. کی نتیجه میده؟ ظهور، ظهور. ما هر موقع رسوندیم دست امام زمان(ع) آروم میگیریم. اگر برای خودمون باشه که ما فاسقیم. اگر دکون دستگاه برای خودمون برداریم که فاسقیم. شما نگاه بکنید ما هنوز میگیم: «رهبر کی؟ انقلاب.» انقلاب اسلامی توی جمهوری اسلامی نیست، انقلاب اسلامی توی سوریه است، توی لبنانه، توی مصره. اما جمهوری اسلامی پایگاه و عَلَمدار این انقلابه. ما جمهوری اسلامی رو باید حفظ کنیم، چرا؟ چون ایران است؟ چون آن گربه هست؟ نخیر. چون پایگاه و عَلَمدار انقلاب اسلامیه. اگه یه روز بین انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی گیر کنیم کدوم رو باید انتخاب کنیم؟ انقلاب اسلامی. کاری که کی کرد؟ امام حسین(ع). کاری که کی کرد؟ اباعبدالله(ع). علمدارش رو فرستاد برای آب آوردن. خیلی جالبه ها! نگفت: «عَلَمم میافته.» گفت: «باید حجت تموم بشه.» برخی هستن میگن: «نه، جمهوری اسلامی.» برعکس، حالا یه نکتهی جالب! کیا بیشتر پای جمهوری اسلامی وا میایستن؟ اونهایی که بیشتر انقلاب اسلامی رو قبول دارن. توی جنگ کیا وایستادن برای ایران؟ اینهایی که دم از وطن پرستی میزدن همه سوراخ موش کرایه کردن به خدا قسم! گولّه در رفتن. گولّه در رفتن، خدا شاهده.
یه خط بهتون بدم توی آخرالزمان از دستتون نره. اولا توی اینترنت دانلود کنید، بزنید «رائفیپور فتنههای آخرالزمان» یه سخنرانی ۴ ساعته، اونجا کامل من اینها رو بحث کردم. کامل گفتم، خیلی مفید، راهکارها همه رو گفتم. ۱- نگاه کنید ببینید دشمن چی میگه؟ ببینید فرعون چی میگه؟ خیلی خوبه ها! ببینید این چیزی رو که رو میکنن -این گوساله- مال فرعونه یا مال موسی(ع)؟ حضرت موسی(ع) برگشت، الواح -یعنی قرآنشون- رو چی کار کرد؟ (بگید) چی کار کرد؟ زد زمین.
دقیقهی ۹۰ تا ۹۵
میدونید چرا؟ گفت: «شماها قرآن به دردتون نمیخوره. شما اگه میخواستید دین نگه دارید، هوای هارون رو داشتید، اینها همهاش اداست.» توی صدر اسلام چی شد؟ مردم یک بار دیگه بین هارون و قرآن قرار گرفتن، درسته یا نه؟ قرآنها رفت سر نیزه، هارون هم این طرف -امیرمؤمنان(ع)- قرار گرفت. باید اینجا آزمون پس میدادن. که سراغ علی(ع) رفتی به عنوان امام زمان رفتی یا نه، به عنوان یه خلیفه مثل ابوبکر و عمر و عثمان؟ اینها چه جوری رفته بودن؟ «این هم یه خلیفه است مثل چهار تای دیگه، پنجمیشون هم معاویه است.» نه به عنوان امام زمان.
بعضیها آخه هدف از انقلاب رو نفهمیدن، فکر میکنند ما انقلاب کردیم بریم به آمریکا فحش بدیم. بیکاریم مگه ما به آمریکا فحش بدیم؟ آقا این همه مشکلات اقتصادی، نمیدونم فلان، قبل از انقلاب با اسرائیل رفیق بودیم اینها رو نداشتیم. خب به چه قیمتی؟ امام حسین(ع) هم میتونست زندگی کنه به قیمت ننگ. به خدا قسم کافی بود حضرت عباس(ع) اماننامه رو قبول میکرد، الآن توی هیئتهامون در مورد حضرت عباس(ع) یه چیز دیگه میگفتیم، زبانم لال نمیتونم بگم. اما عباس(ع) شد، عباس(ع). جاودانه شد. این به این معنی نیستش که ما همهاش با دشمن بجنگیم و سرشلوغ بازی دربیاریم، نه، به خدا این نیست، لازم باشه یه جاهایی باید چی کار کنیم؟ کوتاه هم بیایم تا بتونیم ازش امتیاز بگیریم. مثل صلح حدیبیه پیامبر(ص). اما صحبت اینجاست از آرمانهایت نباید بگذری، از حسینت نباید بگذری، از «هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه» نباید بگذری، از امام زمانت نباید بگذری. «آقا بیا بحث بکنیم، مخلصت هم هستیم پشت میز، بیا بگیر ببینیم سوریه رو توی ۳ ساعت خلع سلاح کنیم یا توی ۵ سال؟ بیا مذاکره کنیم.» اصلا میخوان من رو بفرستن برم باهاشون مذاکره کنم.
آقا من ۹ ماه قبل انتخابات، دانشگاه بوعلی همدان تمام این نکات رو پیشبینی کردم. گفتم؛ اینجوری میشه این جوری میشه آمریکا اینجوری میاد همه رو گفتم دونه دونه. دیگه نمیتونم زمان گذشته رو تغییر بدم که، توی اینترنت سرچ کنید میاد. چند سخنرانی قبلش هم گفتم. بر عکس من میگم؛ الآن بهترین فرصت برای کندن نه تنها از آمریکا، بلکه از روسیه و چین هم هست. باید الآن قشنگ دو گروه بشیم: یک گروه بره با آمریکایی مذاکره کنه، یک گروه با این روسهای گوربهگور شده و چینیها. بریم بگیم: «نگاه کن یه عده توی مملکت ما میخوان برن سراغ آمریکا ها! بده بیاد. ببین مردم رو بالاخره راضی کنم.» «چی کار کنم؟» «بالاخره اون موشکِ اِس چندِ همون کوفت زهر مار، بده بیاد. اون یارو، اون هم بده، فلان هم بده. ما که مرز آبی داریم، کشتی بارِ دلار کن بفرست اینوَر.» ۳۰ میلیارد دلار پولمون توی چینه، چین هم که با تو مرز داره. «برای چی من باید مفت مفت سوریه رو برای تو نگه دارم؟»
الآن وقت کندن از روسها هم هست، به خدا قسم! شما الآن اوکراینیها رو دیدید؟ هم از روسیه دارن، هم از آمریکا. داستان سر اینه. بهترین فرصتِ کندن از آمریکا هم هست. اما عزیز من! باید بعضیها دقت کنند، بعضیها این وسط یهو قاطی میکنن. حکایت اون بنده خدایی میشن یه گل هِدیِ خیلی خوشگل زد به خودمون. «چه گلی زدم من!» الآن یه عده قاطی کردن. میدونید الآن هر چی مردم بیشتر به آمریکا فحش بدن، هیئت مذاکره کنندهی ما بهتر میتونه حرف بزنه؟ میدونید چرا؟ میتونه بگه: «نگاه کنید قدر من رو بدونید، قدر من رو بدونید وگرنه باز یه احمدی نژاد میاد سرِ کار، میگه سانتریفیوژ بسازید.» خب؟ «معلوم نیست ها! دور بعد به من رای بدن. ببین، اینها شاکیاَن ما اومدیم داریم با آمریکا مذاکره میکنیم. اینها از تو بیزارن.» یعنی پلیس خوب، پلیس بد. تو بازجوییها دیدید چی کار میکنن؟ پلیس خوب، یکیش میشه پلیس بد. یکی میگه: «فلان فلان شده میگیرم بزنم.» (پلیسهای ما نه ها! پلیسهای خارج. آره.) «بزنم توی فکّت، میگی یا نه؟» (اون بازجویه. حالا هر چی هست. قضاییه، پلیسیه، هر چی هست.) اون یکی دیگه میگه: «اِ! تو چرا اینقدر خشنی. عزیز دل من! خودش حرف میزنه، میگه برو کنار، بیا.» کاغذ میذاره، گرّ و گرّ مینویسن.
الآن نگاه کن! آمریکا مجلسش میگه: «تحریم.» دولتش میگه چی؟ «مذاکره.» دولتش میاد، اوباما میگه: «نگاه کن قدر من رو بدونید ها! ببین این مجلسیهامون، اینها…» یکی پلیس خوب یکی پلیس بد. نه اینکه تو پاشی بری توی یه دانشگاه برداری بگی که: «آمریکا با یه بمب بندازه کل سیستم دفاعی ما از کار میافته.» خب آمریکا میگه: «ای ول اینها از ما میترسن، اصلا بیام چی رو بدیم؟» اشتباهه. من امسال برای ۱۳ آبان یه متن گذاشتم توی وبلاگم (کِی برای ۱۳ آبان من متن گذاشته بودم؟) نوشتم: «امسال بروید در ۱۳ آبان فحشهایی به آمریکا بدهید که تا کنون ندادهاید. از اون بوق داراش هم دادین گردن من. خب؟ که این بار علاوه بر اجر معنوی اجر دنیوی هم دارد.»
دقیقهی ۹۵ تا ۹۸
ما دفاع میکنیم از عملکرد سیستم مذاکره کنندهمون. اما تا اون جایی که چی؟ قواعد بازی رو درست عمل کنن، سرآرمانها اینجوری نکنه. نباید مرعوب باشیم، نباید بترسیم، آمریکا وقتی اومده پیشنهاد مذاکره داده، به خدا اون نیازه داره به ما. باید از سوریه بره بیرون، بدون ایران نمیشه، باید از عراق بره بیرون، بدون اِذن ایران نمیشه. چرا متوجه نیستید؟ در عراق یه حکومت شیعی اومده سر کار. سوریه قرار بود دو هفتهای ماجراش تموم بشه، به خاطر مداخلهی ایران وارد سال سوم شده. باید با ایران کنار بیان، ما مفتی کنار نمیایم. حالا باید بگیم: «نخیر، تو این رو بده اون رو بده.» یه چیز بیشتر هم باید بگیریم. الآن تو فرض کن مثلا تو بیای این حرفها رو بزنی، بعد بری روی میز مذاکره بشینی، آمریکا چی بهت میگه؟ میگه: «برو بابا، من خودم آمارت رو دارم تو خودت از ما میترسی.» قدر بدونید، باید بگیم: «آهای آمریکا! تو قدر بدون این فرصت رو.» صلح حدیبیه چی بود؟ برید داستانش رو بخونید. آره همینجوری بود. به مشرکین گفتن: «قدر بدونید صلح رو، بزنی زیرش خودت ضرر میکنی.» زد زیرش ضرر هم کرد، دو سال بعد، فتح مکه بود.
ان شاءالله ما بتونیم از توی دل اینها چی؟ فرصت بیرون بکشیم. منتظر آزمونهای سختتر از اینها باشید.
یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنان میانهی میدانم آرزوست
دستتون به اهل بیت(ع) و ولایت باشه و این دستتون هم به قرآن، گمراه نمیشید.
تعجیل در فرج قطب عالم امکان، حضرت صاحبالزّمان(عج)، صلواتی عنایت بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجهی ابن الحسن(عج) که صد البته نزدیک است.